خدا نگه دار
داشت میگفت خدا نگه دار و خدا چه خوب دار را نگه داشته بود.
یوسف تو چه میدانستی همان طنابی که تو را از ته چاه بیرون میکشد، طناب دارت خواهد بود و تو را در ته زمین فرو میبرد.
مَثَل پدری معتاد که تمام زمین خانه را به نزولخورهای روسی و چینی فروخته باشد و تلافیِ کتک خوردن از گندهلاتهای امریکایی و اسراییلی را بر تنِ فرزندان فرود آورده باشد. نشستهایم که خانه بر سرمان خراب شود اما چه نادانسته که تمام آجرهای سقف، یا بر سرمان کوفته باشد یا به بالا سرمان فروخته باشد. میبینی این جا آب باران هم حکم عذاب دارد. یک نفر دارد به گلها آب میدهد، معلوم نیست با شلنگ بیاختیار یا زبانِ بدن ادرار؟
با این هُرمِ گرما که معلوم نیست از آسمان به زمین هست یا از زمین به آسمان، هنوز مادرانِ دهه شصتی دارند سر کوچه صلوات میفرستند و دشمن موشک. هنوز با جنگ جنگ تا پیروزی، قرار هست آتشبس بیاوریم.
نگران نباش همه چیز درست میشود، آنگاه که از تو دیگر چیزی باقی نمانده باشد، جز یک دستخط، یک خط، یک دست، بیرون آمده از پای یک قبر، با نشانِ پیروزی برای نسلهای بعد. دیگر نه نشسته به تفسیرِ جهان و گشت و گذار در هفت شهر عشق که ایستاده به تغییرِ جهان و هفت سنگ با سری که به سنگ خورده است ولو اندر خمِ یک کوچه، یک کوچِ ابدی. تمام شد شمعهای عمر کوتاه، برق آمده است نه هم چون رعد، به سان آرامشِ چشم بر هم زدن. شهر را چراغانی کنید، چشمتان روشن به این همه فکر روشن که دیگر عقل کسی در این شهر به چشمش نیست. تمام شد لات، هُبَل و عُزّی، تمام شد گنده لات، کلهگندههای اطلاعات. تمام شد وزارت ارشاد، گشت ارشاد، روحش شاد. تمام شد شکست نور، انفجار نور، طرح نور. تمام شد خانهی خراب، سر بدار، خدا نگه دار. #رضا_رسایی