جهلِ مرکب
زبردست، دستِ زیردست را نمیگیرد و زیردست برای زبردست، پاپوش درست میکند. یکی چشم بسته به حقوقِ دیگری و یکی چشم دوخته به حقوقِ دیگری. دست و پا زدنهای دو تا همکار در باتلاق و خشکی محیطِ کار و کاری که مانده است روی زمین. دیدید میت روی زمین میماند؟
و کارفرمای لافزن، تفاهم صد در صدی با این اختلافها تا مبادا قیامی علیه او صورت بگیرد، جز ایستادن به پای او و چه بسا افتادن به پای او با همان صورت. جان گرفتنِ او از به جانِ هم افتادنِ بردهها، سر زدنِ او به محیطِ کار بردهها، سلام فرمانده، جان بگیر، سر بزن، چشمهای ما گلادیاتورهای به تور افتاده، در این میدان جاذبهی رو به بالای تو، به انگشتِ شست تو، به لایک تو، ما عروسِ تو در این بازی، عروسک تو در این خیمه شب بازی.
آری نه تلاشی برای یاد گرفتن، تنها برای پُست گرفتن، نه عزمی برای فهمیدنِ دیگری، پول گرفتن برای نفهمیدن، فیلمِ بازی مرکب، جهلِ مرکب.