پناهِ یک دختر بیپناه
تویی که رنج را کشیدهای با خود و بیخود، بدون دلیل، بدون گناه، با آه فراوان، با فریاد از حنجرهی سکوت، چه قدر نجیب، صدای مردم جهان آرا را به جهان میرسانی. چه امیری بر نفس، چه ابراهیمی که آتش کینه را گلستان میکند و این بار از راه دور به جای تن، وطن را از چشم بد، دور، آرزو میکند. تویی که دنیا بر سرت آوار شده است، چه قدر خوب معنی آوار و سرکوب را میفهمی و چه قدر خوبتر که به وقت شادی پس از گل، کنار غم مردمی بودی که گلهایشان، همه خورده و دستهگلهایشان، همه گلوله خورده بود. آیهی چهل و یک سورهی عنکبوت میگوید : مَثَل کسانی که خدا را فراموش کرده و غیر خدا را به سرپرستی برگرفتند، حکایت خانهای است که عنکبوت بنیاد کند و اگر بدانند سستترین بنا، خانه عنکبوت است. راستی که تو در این عصرِ نظام نامقدس، عنکبوت مقدس، ویرانی خانههای ایران، گفتمانِ ای شاه پناهم بده، پناهندگان به رضا شاه و سلام فرمانده، وقتی خدا سلطان شده بود و سلطان، خدا، وقتی خدا تار میدید و زبانها را بسته بود، وقتی خانهی خدا تار عنکبوت بسته بود، وقتی تمام چشمها دوباره به سوی تو بود، چه پناهگاهی، چه کعبهای ساختهای برای ایران آباد و آبادان ایران، سربلند بمانی مثل دوماوند از پس آن همه سرکوب.
#زر_امیرابراهیمی #آبادان