به وقتِ رفتن، به وقتِ از دست رفتن
سلطان به نخبگان گفته است نروید، کجا میروید؟ تازه حالا، اول شب هست. دانشجوی ستارهدار با روزنامهی توقیف شده دارد شیشه پاک میکند. مهم نیست رتبهی چند کنکور بوده است، ملاک حال فعلی افراد هست.
توی روزنامه از اعتراضات کشاورزان اصفهان گفته است:
با این که زایندهرود، سلطان و ظل السلطان فراوان دیده، این بار، از این همه ظلمِ ظالم، خشکش زده است. اما مردم نیز، نه به کنسولگری روس، دو سه قدم مانده به چهلستون، نه به خانهی امامجمعه و ستون پنجم، که به آغوش همان رودخانه پناه بردهاند، از دردِ نان آبان، از دردِ آب اصفهان. با این همه، هنوز هیچ رنگینکمانی دیده نمیشود چه برای یک اقلیت جنسی، چه برای یک اکثریت شاکی. نمیدانم شاید این بار با تفنگ آبپاش به سراغ مردم آیند تا بگویند آب هست، برای شما نیست. برای کارخانهی فولاد هست برای کاوهی آهنگر نیست. چه میدانم؟ تو گویی شاید، این بار تابستان خوزستان، میخواهد گاوخونی را خون دماغ کند.
توی روزنامه از پناهجویان دیگر، به آن سوی رودخانهها، آبها، آبادیها گفته است:
در شرق، به هر کس که از آسمان فرار کند مغز میگویند و به هر کس که از زمین فرار کند بیعقل. مردم، پشت درب خانهی غرب ایستادهاند. غرب از اون بالا، صدا میزند: این فصل، فصل زیارت نیست. حج عمره نداریم. برگردید به خانههایتان. به حرف سلطان و طالبان، گوش فرا دهید. در مرز بلاروس، به شما یک بوس هم نمیدهیم. اشک که برای ما آب نمیشود، گوشت یخزده که برای ما کباب نمیشود. بهشت از آنِ کسانی هست که یا چشمهی آبی دارند یا چشم آبی.
توی روزنامه از طرح صیانت ما عین دیانت ما، پردهبرداری کرده است:
گرگها، طرح صیانت از حقوق عامه در برابر سگها، را به مجلس ایران بردهاند. دقیانوس به سگ اصحاب کهف هم رحم نخواهد کرد.
طرحهای صیانت بندها و سدهای مختلف، دارند: نه حق دارد سقط جنین کند و بچهاش را به این دنیا نیاورد و نه حق دارد در فرار مغزها خود را سهیم کند و آن سوی دنیا قدم بردارد. لبهای سیگار، مثل او، آویزان ماندهاند. اهل دود نیست که لااقل، کسی، چیزی، در این دنیا بفهمد او چه میکشد؟ اما اینترنتش زغالیست، دودش را فوت میکند توی چشمانش، او هیچ صفحهای نمیبیند. قرار نیست با دنیا ارتباط برقرار کند. قرار نیست از ارتباط، چیزی بهتر از ارتباط جنسی، به ذهنش خطور کند.
توی روزنامه بزرگ نوشته است دیپلماسی فدای میدان:
با خود میگوید چه زود فهمیدیم منظور از میدان، میدان گازی و نفتیست. راستی که طلای سیاه را باید همان جایی ببرند که برای عمامهی سیاه، قرآن، به ارمغان آورده است. به سرزمین وحی، به جغرافیای بالای سرمان، به دست آقای آقا بالا سرمان. نگاه ما باید به شرق باشد، به جایی که خورشید از آن طلوع میکند، به سرزمینی که زودتر از ما، خورشید، در آن، طلوع کرده است، به دست خطِ پوتین، به دست خطِ چین، به دستِ دستچین شدههای شیخِ شهر، شرع و شرق، نه دستگیرشدههای هم سرنوشت با شیخ اشراق. چه کسی میگوید فقر، کفر میآورد؟ ما شیعهی پرچم سرخیم. اصلا خط قرمز ما خط فقر نیست، دست خطیست که خط فقر میکشد. هر زبان سرخی که زیر این همه نکتهی مهم، خط نکشد، روی نامش، با خودکار سرخ، خط میکشیم، حالا تو هر چه قدر هم که بگویی ایشان هم مثل شما شیخه، نام کتابشان نمیبینید، سرخ، عقل سرخه. آخر هر ماتیک سرخابی که قمهزنی برای حسین نمیشود.
دارد کارش تمام میشود، شیشهها پاک شدهاند، اما شیشهی عینک سلطان، نه. تختها، زیر تختها، تمیز و مرتب شدهاند، اما دست کسی به تاج و تختها نمیرسد. آفتاب صورتش را مثل دین، مثل شهابالدین، سوزانده است. میگویند لپهایش گل انداختهاند، شاید به جبران گلهایی که بر گردنش نینداختهاند. چه میگویی؟ توی آبان، این همه دسته گل در خیابان، روی زمین انداختهاند. چه اشکال دارد؟ دو سال زودتر انداختهاند.
#آبان_۹۸