سر به هوا
میگویند زنان را چه به ماهیگیری؟ صید را چه به صیادی؟ راست میگویند این سالها در زمینهی حقوق زنان، خیلی رشد کردهایم، خیلی بالا رفتهایم، مثل جسدی روی آب.
هم چنان که زن نباید به دریا بزند، در خیابان نیز، قدم زدن، حکمِ دل به دریا زدن دارد؛ با تفنگ ساچمهای او را میزنند.
آن که نتواند قدم بزند، حق دارد رکاب بزند؟ چشمها را باید شست، با اسید. جور دیگر باید نگریست، به فرمانِ ایستِ آیینه.
دارند سوار میکنند پیادهها را، یکی را به جرم چیزی که توی سرش هست و دیگری را به جرم چیزی که روی سرش نیست. شورشیها را میشورند و میبرند. این بار مردم پیاده از حال سواره خبر ندارند. به جای چهارشنبهها؛ روزنامهها، کتابها و شکنجهها سفید میشوند.
برای این که دستان مرد بیش از اندازه، تا داخل واژهها و واژنها، به گناه نیفتد، برای که پاهای زن داخل ون بیفتد، یک نفر با چادر سیاه جلو میافتد. میگوید از ترس گشت ارشاد، خانهی خدا هم چادر سر کرده است شما که عددی نیستید. کشته هم بشوید، عددی، بیش نیستید.
آنها که تماشا میکنند، دلشان میگیرد. دستشان به خدا و روح خدا نمیرسد، با نگاهشان توی مترو از خانمهای چادری، از مخالفان کشف حجاب اجباری در سلطنت قبل، انتقام میگیرند.
به راستی در جامعهای که نفهمی، عذابت بدهد، اضطرابت بدهد، یک آب خوش از گلویت پایین ندهد، رنج عظمی این خواهد بود که تو را دچار توهمِ فهمیده بودن میکند.
توی مشرق زمین، چلغوزها روی سر، بالای سر میافتند و توی غرب سیبها، اَپِلها. سر که همان سر هست شاید مشکل از دار و درخت میباشد که این جا فقط دارش مانده است. این جا سری که سر باشد سوا و سوار میکنند، پای زن را روی زمین میکشند تا بهشت را از زیر پایش بیرون بکشند و به طلای المپیاد نجوم، مدال طناب دار میدهند که چرا سر به زیر نبوده است؟ و به آسمانِ نامحرم نگاه کرده است. چه مفسدان فیالارضی! چه فسادی بیش از این که سر انسان هوا بخورد؟ انسان، سر به هوا باشد.
#گشت_ارشاد #علی_یونسی