رییس الوزرا
هنوز نمیدانم چرا با صلوات برق نمیآید؟ چرا تنها آن گاه که مساله حل میشود، مدرس صد مساله آموز، با سر و صدا میآید؟ راستی این روزها از آن هزار وعدهی خوبان یکی را وفا کردند، آب و برق مجانی شد. آخر چون دو سه ساعتی میروند، مجانی میشوند، دیگر. میگویند ایام انتخاب شوآف زیاد میشود، تو گویی این بار شوی آن رفته است و آف آن مانده است. آی عماد صفی یاری برگرد به این دنیا، داربستهای ورزشگاه آزادی دیگر برق ندارند. چرا شک میکنی؟ جدولِ قطعیِِ قطعیها را دادهاند. چرا به زیرزمین پناه بردهای؟ آژیر قرمز که نکشیدهاند، چند ملاقه بیت کینِ درپیت برای پرچم سرخ پایتختمان، پکن، کشیدهاند. بگو فرعون را چه هراس از غرقه در نیل شدن؟ عصای موسی را چنان بر سر این سرزمین زدهاند که آب دهانِ ایران خشک شده است. اصلا برای این که آب در دل اعلیحضرت تکان نخورد، در و دیوار را هم در برابر ظلم خاموش کردهاند. ببین که جانشین خدا و حواریونش، همان حکومتِ سیزده نحسِ با دین و ایمونش، چگونه همه را به در و از صلاحیت رد کردهاند. به گمانم برق نبوده است تا از روی یکدیگر تقلب کنند، هر کس نام رییس را با املای مخصوص به خود، نوشته است. اصلا آن قدر تاریک بوده که ثلثِ سران قوای آبان نود و هشت، از قلم افتاده است. دوران ثلث دیگر، همان رییسی که با دوربینِ روشن، آتشِ جمهور خاموش میکرد، نیز، سر رسیده است. دوران ثلث آخر، فرا رسیده است، دوران صاحب دوربینها، نورچشمیها، خاورانها، سر زده است به وقت افقها، لامپ اضافی، نور اضافی، منورالفکر اضافی خاموشها. چه نام بامسمایی دارد سخنگوی شورای نگهبان، کدخدایی. اصلا رعیت را چه به انتخاب؟ از ابولحسن تا حسن کافی بود، زین پس، نایب یابن الحسن دوباره نخستوزیر انتخاب میکند، به یاد امام و شهدا.