نزول قرآن
نگو سلام هی حتی مطلع الفجر که ما از فجر خاطرهی خوبی نداریم. از تنزل الملائکه و روح، از فرود فرشته و روح خدا، از رفتن دیو و آمدن دیوانه، از شبی که به زورِ ولایتِ مطلق میخواهند قدر مطلق انسان را بگیرند و ره صد ساله بروند. از شبی که ما هم فرشته میشویم، دوباره از آسمان به زمین میافتیم، آفتاب میآید دلیل آفتاب، دیگر روز میخواهیم چه کار؟ برشته میشویم. از شبی که عکس امام در ماهی خیر من الف شهر، میافتد، این بار کارگر در انقلاب مستضعفان از نفس میافتد.
بگو سلام بر تو، اگر در این عصر ظلمت برخیزی و قیام کنی.
یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ. قُمِ اللَّیْلَ إِلاَّ قَلِیلاً
ای جامه به خود پیچیده، برخیز شب را مگر اندکی. (مزمل، اول و دوم)
یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ، قُمْ فَأَنْذِرْ.
ای جامه بر خود کشیده، برخیز و بترسان.)مدثر، اول و دوم)
برخیز و به دل مگیر که تمام آن ضمایز مذکرند یا ایتها النفس المطمئنه. نگو که همین قرآن گفته باشد
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ
مردان بر زنان مسلط هستند (نساء، سی و چهار)
که تو گویی به وقت ایستادن و مبارزه، در برابر یک آقا بالا سر، سایهی یک آقا بالا سر دیگر، نیاز هست.
که همین قرآن گفته باشد
أَنِّی لا أُضِیعُ عَمَلَ عامِلٍ مِنْکُمْ مِنْ ذَکَرٍ أَوْ أُنْثى
همانا من عملی از شما، چه مرد، چه زن را ضایع نمیکنم(آل عمران، صد و نود و پنج)
امید داشته باش که تو از پیامبرانِ ناامید برتری.
حَتَّىٰ إِذَا اسْتَیْأَسَ الرُّسُلُ وَظَنُّوا أَنَّهُمْ قَدْ کُذِبُوا جَاءَهُمْ نَصْرُنَا فَنُجِّیَ مَنْ نَشَاءُ
تا آنجا که رسولان مأیوس شده و گمان کردند که وعده نصرت خدا خلاف خواهد شد، در آن حال یاری ما به ایشان فرا رسید تا هر که ما خواستیم نجات داده شد.(یوسف، صد و ده)
میبینی در قرآن نام هیچ زنی برده نشده است، جز مریم. حتی پیامبران را چندان و چنان غیرتی بوده است که خدایِ قرآن، لب از بردن نام زنان ایشان فرو بسته است.
برخیز که تو از مریمِ ناامید، برتری.
قالَتْ یا لَیْتَنِی مِتُّ قَبْلَ هذا وَ کُنْتُ نَسْیاً مَنْسِیًّا
گفت:ای کاش پیش از این مرده بودم و از یادها فراموش شده بودم.(مریم، بیست و سه)
نترسید ما همه با هم هستیم که به زن و مرد گفته باشد
قالَ لا تَخافا إِنَّنِی مَعَکُما أَسْمَعُ وَ أَرى
گفت:نترسید، من با شمایم، میشنوم و میبینم(طه، چهل و شش)
و خدایی که نمیتواند حرف بزند، به چه درد میخورد؟ شهادت او را چگونه قبول کنند که او نیز هم چون ما مردمانِ زبان بسته، به نیم، هم، از او شهادت نپذیرند؟ این همه خدایان را نمیبینی که هر آدینه به جای او سخن میگویند؟ و ما را با بتی لال، هر آینه، سرزنش میکنند. چگونه مادران و پدران را امید باشد به رهایی فرزندان؟ حتی اگر گفته باشد
اذْهَبُوا بِقَمِیصِی هذا فَأَلْقُوهُ عَلى وَجْهِ أَبِی
این پیراهن مرا ببرید و بر چهرهی پدرم افکنید تا بینا شود(یوسف، نود و سه)
فَرَدَدْناهُ إِلى أُمِّهِ کَیْ تَقَرَّ عَیْنُها وَ لا تَحْزَنَ وَ لِتَعْلَمَ أَنَّ وَعْدَ اللَّـهِ حَقٌّ
پس او (موسی) را به مادرش برگرداندیم تا دیده اش به جمال او روشن و غمگین نباشد و بداند که وعده ی خدا حق است(قصص، سیزده)
وَ إِذْ نَجَّیْناکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذابِ یُذَبِّحُونَ أَبْناءَکُمْ وَ یَسْتَحْیُونَ نِساءَکُمْ وَ فِی ذلِکُمْ بَلاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ
آن گاه نجات دادیم شما را از آل فرعون که سخت شما را شکنجه میکردند، پسرانتان را میکشتند و زنانتان را زنده نگاه میداشتند (از برای تجاوز) و در آن آزمایشی بود از سوی پروردگار بزرگتان (اعراف، صد و چهل و یک)
بگو لابد عصای موسی سفید بوده، نابینا بوده، به جای نیل، بر لبان و تن ما، فرود آمده است. خشکمان زده است.
این همه خانههای مردم خراب شده است، خونِ مردم شرابِ حاکمان شده است و باز خدا با خونسردی قرآن باز میکند و میگوید:
إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ
خداوند سرنوشت قومی را تغییر نداد، مگر آن که تک تک ایشان تغییر کردند(رعد، یازده)
و ما را چه تغییری بیش از این؟ که دیگر کسی نمیگوید به لالهی در خون خفته، قسم به آزادی، به لحظهای که جان دادی. همه پشیمانند و میخواهند دوباره محمد رضا شاه، مثل آن آبان پنجاه و هفت صدایایشان را بشنود. همه قسم خوردهاند که دیگر کسی سینه چاک در برابر ساواک نمیایستد، از هر چه ارتجاع سرخ، سیاه، از سیاهکل و ماهی سیاه کوچولو، از گل سرخ و خسرو گلخسرخی، اعلام انزجار میکنند. نامه نوشتهاند تو تنها از خاک برخیز و دوباره به این خاک برگرد. گیرم نشد ژن مبارکش برگردد. اصلا محمد رضا نشد، سید محمد برگردد. دارند میدهند ما را دست سعید محمد، شما را به آن دین ناب محمدی، بگو همان احمدی، محمود برگردد. دارد سرمان گیج میرود، کاش به دور آخر میرسیدیم از دستِ دور آخرِ این آخری. کاش به قبل از آبان، به قبل از کرونا، به فصل قبل، به ماه قبل، به هفته و روز قبل برمیگشتیم. اصلا حدیث داریم آن که دو روزش یکسان باشد، زیانکار خواهد بود و این گونه هست که ما مو به مو به دینمان عمل میکنیم تا در آخر به درخت مو برسیم.
اما خدای من نه میخواست من او را سجده کنم و نه شیطان من را. او همه را سربلند میخواست. او امید به تغییر را در من کشته بود تا این همه سکون من را ناامید نکند. خدای من قرآنی بالای سر نمیخواست، وقتی اون بالاییها تمام آیههای او را بالا آورده بودند.
اگر مشروطه خواهی ما در آستانهی صد و بیست سالگی، سیاستورزی را ورزیدن اندام مبارک اعلیحضرت میداند. اگر آبی در دل سلطان تکان خورده که با دم تکان دادنِ وزیر، باز نیاید به جوی خویش. اگر چهل سال بالای سرت قرآنِ نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی را گرفته باشی و هنوز آن قدر، بی قدر باشی که در راس امور نباشی. اگر اصلاحات در ایران در هجده تیر، به سن قانونی تیرباران شده باشد و از شکلات عبای آن، قند در دلمان آب شده باشد. اگر وزیر خارجهی ما نه حسین فاطمیست که کار دست خودش میدهد و یک توبهنامهی خشک و خالی، دست نمیگیرد تا شاه او راتیرباران نکند، بلکه محمد جواد ظریفیست که لیس، انگلیسی، زبان و چرب زبانیاش خوب هست، اما باز کار دست خودش میدهد و هر چه توبه مینویسد، باز دستش را نمیگیرد. آری اگر حرف راست را با صداقت، اما نه با جسارت، در پستو بزنی، سیستم غلط تو را به غلط کردن میاندازد و هر چه موش هست از سوراخهای خویش، علیه تو شهادت خواهند داد. نیتت هر چه قدر هم خیر باشد، با دستبوسی سلطان، خونهای کمتری از دستانش نخواهد چکید. اگر عاقبتِ تمام سعیِ صفا و مروهی هاجر، سراب، فرار یوسف از دامان آلوده، زندان، دعوت یونس، شکم ماهی، عبادت مریم، رسوایی، تلاش برای برابری، کاخی به رنگ نژاد پرستانهی سفید، تلاش برای آزادی، اردوگاه کار اجباری، زبان سرخ، سینه زدن زیر پرچم سرخ، تلاش برای جمهوری، اسلامی تا دندان مسلح، اعتراضِ کف خیابان، اتاقِ گاز، کفِ دهان، تلاش برای حکومت مردم، حجاب بر سر زنان، تلاش برای استیفای حقوق اولیهی کارگر، عقبماندگی حقوق ماهیانهی کارگر، تلاش برای دوباره سرِ پا ایستادن مردم، صفهای طویلِ مرغ تا جان آدمیزاد، داخل سطلِ آشغال، افتادنِ مردم، تلاش برای رشد زندگی معلم و رشد علم، جهش یک ویروس صدا خفهکن و گچ خوردن ریههای معلم شده است. پس خدا چرا به ما، دست، پا، چشم، گوشِ، نیمکرهی مغزِ مضاعف داده است؟ آیا تنها برای حسرت مضاعف بوده است؟ فرق است میان سکون و سکوت، که سکوت از پی تلاشهای ناکام و نهایت رنجهای بدون حاصل میآید و سکون نشستنی کنار ساحل از پی آمدن کشتی نجات. گمان مبرید که هرگز این سکوت شکسته نخواهد شد. آن گاه که در صور دمیده شود، تمام ستمدیدگانِ روی زمین و زیر زمین برخواهند خاست و دیگر به انتظار معجزه از آه مظلوم نخواهند نشست. تمام میشود افتادن کارگر از ساختمان، از نفس، از اسب و افتادن کارفرما از دماغ فیل، از اصل. شاید این بار ابرهه از فیل بیفتد و قرآن، از دست او. دیگر به پای ما گناه ننویسند که چرا باعث نزولِ قرآن شدهاید؟ دیگر فرمان به بریدن سر ما ندهند، که اگر دکان سلمانی هم زده باشند، نباید برای ایشان فرقی میان سرِ سلمان فارسی و سرِ سلمان رشدی باشد. شاید این بار دیگر کسی از ما نخواهد، به وقت شنیدن آیات قرآن سکوت کنید. آری کتاب آسمانی را همان بِه، که به وقت گردنکشی ستمگران، سکوت و به وقت مرگ ستمدیدگان، عربدهکشی کند. اگر قرآن برای زمینیان نازل شده است، میبایست به درد زمینیان بخورد ور نه دردی میشود که او نیز ایشان را میخورد. بگو مستضعفین به مرگ کسی و ارث بردن زمین، راضی نیستند، تنها میخواهند زمینشان را در زمان حیاتشان پس بدهید. این همه سخن گفتن از ستمدیدگان، کافیست، زمان، زمانِ شنیدن سخن ستمدیدگان است. شاید آیهها از نو بر سر من و تو نازل شوند و تمام شود این انزال زودرس بشر به وقت لذت بردن از دین.