چشم آزادی
در نصف جهان، چشمشان را بر روی آن روحانی دیگر بستهاند و مرگ بر این روحانی سر دادهاند. با این که روحانی از چِشم مردم افتاده و به قبلهی عالم فراوان چَشم گفته است اما باز فوران کردهاند که ای کاش او، چشم از دنیا فرو بندد. شاید چون به دستور نخواستهاند سیاه نمایی کنند و بیشتر از نوک دماغشان را ببینند، چشم سفید شدهاند. و اینموتورسواران، این نور چشمیها، نه چشمِ دیدن مردم پیادهی آبان را دارند و نه چشمِ دیدن دختران دوچرخهسوار تابستان را. زن و مرد باید زمین بیفتند، زمین بخورند، چشمانشان سیاهی رود، به محاق بروند، تا ایشان به گناه نیفتند، تا ایشان آخر ماه از صدقه سرِ سرکوب، نون بخورند. حتی اگر چشمهای مردم مرگ بر روحانی هم گفته باشند، باز مقبول نمیافتد. دوربینهای رییسجمهور هم از کار افتادهاند، پیر شدهاند، هر چه عمر داشتهاند برای آن آبان گذاشتهاند. راستی تو یادت میآید اسیدپاشها با دوربینهای مدار بسته چه قدر بستهاند؟ هیچ اثری از مرد آزادی تهران نیست، دور، دورِِ مردان میدون آزادی اصفهان است. بیا مثل دستانمان که روی هم گذاشتهایم، چشم روی هم بگذاریم. تازه سوار شدهایم، هنوز خیلی راه مانده است. بیا بخوابیم. هر کس سرش طرفی افتاده، گویا هدایتی پیدا شده که شیر گاز باز کرده است. از سر کار برمیگردیم. جاده خراب است، بارون باریده، همه جا گِلی شده، تو گویی یک نفر اصرار داشته پشت پای تمام مسافران آب بریزد. راننده دارد نمک میریزد. بروید خدا را شکر کنید که سرویس هست و گر نه دهانتان سرویس بود. او هم بردهای مثل ماست، ماستِ ماست. فقط تصمیم گرفته از مسیر لذت ببرد. آخر، تجاوز هم خودش یک نوع همآغوشیست. کسی جواب او را نمیدهد. نمیدانم این همه خشم، این همه درد دقیقا کجا میرود؟ راننده چراغهای مینیبوس را روشن میکند، کسی صلوات نمیفرستد. توی مترو دهانِ بغلدستیام ماسک من شده است. اگر نفس کم بیاورم، حتما او میتواند دهان به دهان نفس مصنوعیام بدهد. اگر جان بدهم حتما او سینه به سینه خبرم را نقل و منتقل خواهد کرد. یک نفر دارد از پادگان برمیگردد، با همخدمتیاش میگوید فردا که این دو سال تمام شود آزاد و رها هستیم. یک نفر از دادگاه برمیگردد، مهریهاش را بخشیده است، سقف بالای سرش را، با پارهی تنش میگوید فردا که این چند سال تمام شود آزاد و رها هستیم. یک نفر از سر کار برمیگردد، زیادی وراجی کرده است، اخراجش کردهاند، با تازیانههای بیکاری سخنمیگوید، از فردا دیگر آزاد و رها هستیم. یک نفر از پای چوبهی دار برمیگردد، با روح همسرش میگوید فردا که خود را حلق آویز کنم، کنار هم آزاد و رها هستیم. یک نفر از سرنگونی، از زور زدنهای آخر زورگوها میگوید، از پایان یک قرنِ بدون مشروطه، فردا که بهار آید، آزاد و رها هستیم. اما وقتی انسانی را از زندانی آزاد میکنند، زمان میبرد تا بفهمد زندان قبلی، خود محاط در زندان بزرگتری بوده است. شاید دیر اما بالاخره میفهمد که چکمهو نعلین هر دو زنجیرهایی بر پا هستند. تو گویی جان و رهایی به هم نمیرسند. برسند هم، زمان امان نمیدهد. عمر کوتاه هست و هستی در برابر این کوتاهی، کوتاه آمده است. دیوانه میشوی، پریشان میشوی، یا باید سازگار باشی و پَری و یا باید دیو باشی و روی کول مردم این سو و آن سو بپری. زیاد سخت بگیری یک انسان، یک کولبر میشوی. آنان که در زندگی خود هیچ تلاشی نکردهاند و تمام شبها آویزان بودهاند، دارند توی صف رنجبران میزنند و میگویند حکومت مقصر تمام بدبختیهای ماست. آنان که در زندگی خود هیچ تلاشی نکردهاند و تمام شبها لویزان و لواسان بودهاند، دارند توی سر فرودستان میزنند که مردم مقصر تمام بدبختیهای ما هستند. دستهی اول همان کسانی هستند که فردای انقلاب و سر ریز شدن سر به زیرها، اگر به قدرت برسند، همه را سرکوب میکنند و دستهی دوم همان کسانی هستند که از سلطنت و ولایت و ضد انقلاب، خاطرات خوش تعریف میکنند. داریم به ایستگاه آخر میرسیم. به شوش، راهآهن، به جنوب ایران، به جنوب تهران، به کهریزک، به برخورد با جسم سخت، به زندگی آخر شب، به آخر زندگی سخت. میگویند عمر دست خداست و دست خدا بر سر ما. دست آن دو دسته همکه هیچ گاه کوتاه نمیشود. از هر چه شانش و اتفاق و دست خوب آوردن توی این بازی هم که متنفری. از دست، دست کردن، از وقتکشی هم ایضا. کرونا هم که نامحرم هست، دست نمیدهی. بگذار موقع خداحافظی یک دست، دل سیر نگاهت کنم. از دست هیچ کس کاری ساخته نیست، شاید این بار چشمها کاری کنند. از پشت همین ماسکها، در همین شهر کورها، تو پادشاه به توان دوی من هستی رفیق رنجور. بگذار دیگر گوشمان بدهکار به آن حرفها نباشد که چشمها را باید شست. چرا این همه حرص میخوری؟ این چشمهایی که هرگز چَشم نگفتهاند خاک گور هم نمیتواند پُر کند. اسفندیارِ مغموم، این بار فقط چشمهای تو رویینتن شدهاند، آزادی چشم به انتظار ماست، مایی که همه تن چشم شدهایم، رساله شدهایم، رسانه شدهایم، بیدار شدهایم، دیگر چشم نمیگذاریم. دیگر نمیترسیم، تمام شد قایم شدن، تمام شد قایم باشک، تمام شد یوم اللههایی که یوم الشک بودند. آزادی ما چشم بر هم زدنی، چشم زدنی، نخواهد بود. آزادی، دیه تمام ستمهایی خواهد بود که با دو چشم خویشتن در این وطن دیدهایم. این پیروزی چِشم در برابر چَشم خواهد بود.