اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
سه شنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۹، ۱۲:۵۴ ق.ظ

فتوای سیلی

من توی دهن این دولت می‌زنم. دوباره بهمن و این بار دهانِ سرباز وظیفه، دهانِ دولت شده است. همیشه که کف خیابان با گلوله نمی‌زنند، همیشه که توی آسمان با موشک نمی‌زنند، گاهی فقط یک سیلی می‌زنند. بهشت زهرا بود، هلی‌کوپتر می‌خواست فرزند زهرا را بالا ببرد، مردمانِ پایین شهر اجازه نمی‌دادند، شلاقشان می‌زدند تا رها کنند. اما همیشه رهایی جواب نمی‌دهد، گاهی مثل همان مردمان کرمان، برایمان داربست می‌زنند. گفتند ما همه سرباز توییم روح‌الله. گوش به فرمان توییم بقیه‌الله. پسر را مو تراشیدند و دختر را بدون مو آفریدند. نباید کسی یادی از موی دماغ می‌کرد، یا باید مو به تن سیخ می‌شد یا تن را عضو دگر سیخ می‌شد. یکی باید پا جفت می‌کرد و یکی پا، باز می‌کرد. آن قصه سر دراز داشت، هیچ کس نباید زبان درازی می‌کرد. سربازی را رضاخان به این مملکت آورده بود، نباید کسی از کشف او، کشف حجاب می‌کرد. جمهوری اسلامی که اهل لجبازی نبود، بالاخره کارهای خوبی هم پهلوی کرده بود. مثل اسلام که قانون برده‌داری را لغو نکرده بود و قانونمندش کرده بود، این حکومت هم دو سال خدمت را برای فرزندان ذکور لغو نکرده بود، بیست و چهار ماهش کرده بود. آن جنس دیگر را هم صد و بیست و دو سال به خدمت برده بودند تا با عمر صد و بیست ساله هم، کارت پایانش ندهند. خدمت اجباری، حجاب اجباری، ازدواج اجباری، اردوگاه کار اجباری، آری یا خیر؟ انتخاب خودتان است، جمهوری اجباری. تو گویی اجبار با ما به دنیا می‌آید، چه می‌گویی؟ اصلا خود به دنیا آمدن ما اجباریست. اجبار دقیقا زمانی زاییده می‌شود که یک سوی ماجرا بی‌پناه باشد و چاره‌ای جز آه نداشته باشد. و در این میان، اینگار هر چه قدر دم مرزتر باشی اجبارش بیشتر خواهد بود، چه سرباز باشی چه زن چه کولبر چه رعیت. درست مثل مرزهای این دنیا و آن دنیا، میلاد و مرگ، این اجباری‌ترین افعال دنیا. اما در این میان آدم‌هایی به دنیا می‌آیند که بار این اجبارها را به یک باره خالی می‌کنند و از هر چه پرستشِ سرپرست، سرسپرده، سرور و سردار است، سر، باز می‌زنند، سربازهایی که سرنوشتشان را خود می‌نویسند و پناهگاهشان خودشان می‌شوند. و این درست لحظه‌ای خواهد بود که بی‌قدرتان، صاحب قدرت می‌شوند و از نو متولد می‌شوند، این بار به اختیار. کاش همیشه برای این رهایی، چشم و هم چشمی‌ای باشد. آی سربداران سبزوار، مغول را اگر زر و زور بود، تزویر نبود. اگر نگهبان بود، شورای نگهبان نبود. اگر چنگ، دندان و چنگیز بود، دین نبود. اگر خان بود، فقیه نبود. شما مگر دنبال یک حکومت شیعه نبودید؟ بفرمایید این نماینده‌اش. آی مردم چرا شلوغش می‌کنید؟ راه را باز کنید، می‌خواهد به خانه‌ی ملت برود. حواسش را پرت کرده‌اید ور نه دزد دانا می‌کشد اول چراغ خانه را. راه را باز کنید، شاید بیمار داشته باشد، یک لحظه خود را جای او بگذارید، شاید من و شما هم، همان بیماری را داشته باشیم. چرا بی‌آبرویی می‌کنید؟ صورتتان را با سیلی سرخ نگاه می‌دارند تا آبرویتان نرود.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۹/۱۱/۰۷
i protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی