دستاتو بردار از گلوی من
آی دماوند خاموش چرا با این همه اندوهِ انبوه، تنها دود از کلهات بلند میشود؟ ما را که عقل، به چشم است و چشم به زیر پا، آیا گمان نمیبریم اسپندِ سرسلامتی تو را دود کردهاند؟ بیا و بگو این سپیدی نخ سیگار توست که قاب کردهاند، کبکی نبودهای که سر زیر برف کردهاند. گردنزنان را ایستاده به صف، تا نذرِ کشیدن طناب دار به جا آورند، گردنِ زنان به زیر پا که کفارهی ظلمی به نام بردن آبروی ظالم به جا آورند. بشنو از کدام نی؟ که نیشکرش هم به کام خوزستان تلخی میآورد و نیزارش را اجازهی زاری نمیدهند. حدیث گردنکشیِ زیردستان شنیدهای؟ زنی بر سر زنِ دِگر، حراست از مردان ندیدهای؟ دختر آبی، دختر آبان، دختر آبادان، دختر شین آباد. چهار فصل بهار است و آبادانی، یک چابهار است فقط بیآبی. نه فاطمهای که افطاریاش را اسیر دهد، حجاب از آب واجبتر است، این جا عطر گل محمدی هم بوی اسید دهد. دستبه سینههای ارباب قدرت، دست به روی سینه میبرند، این سینهی حسین فرزند پیامبر رحمت نیست، آری برای همین است که کسی آه و فغان نمیبرد. آی مردم چه راحت دارید گمان جنسی میبرید؟ این بندگان خدای باتوم، دنبال راز سر به مهر از رنجیاند که جنسی سینه به سینه نقل میکند و با خود به گور میبرد. این یادگار از سرنوشت حسین فاطمه تا حسین فاطمیست، به گودال و سینهی دیوار چسباندهاند هر آن کس که فرمان نمیبرد. ایام عزا و سینهزنی گذشته است، آبان را به نام ربیع از یاد میبرند. این موفقیتی که با پول نفت کسب میکنند، اجر داربستیست که پا بر گردن این و آن، نصب میکنند. آنان که بدین جبر، سر نسپردهاند همگی سر به گریبان و بیابان گذاشتهاند. ضحاک را چه کسی در بندِ کوه دماوند، خبر آورده است؟ افسانه بود، حضرت فردوسی پا از گلیم خویش درازتر گذاشتهاند. هواپیما را در آسمان میزنند، کولبر را در کوهستان، معترض را در خیابان، تقصیر ارتفاع نیست، این عدالت است که همه را در یک سطح سر میزنند. در این اقلیم دیگر کسی بر پشتبامها اللهاکبر نمیگوید، خدای دلخواه را به پستو بردهاند و بتان خود، تکبیر گویند. ای قلهای که تو را فتح کردهاند و پا بر سر تو گذاشتهاند، سربلندی به بلند بودن سر نیست چه تازیانهها که از کمرهای خمیده رنگین کمان ساختهاند. ای بام ایران، ای دیدهبانِ قفس، نفس، عبث ! برخیز و خودت را آتش بزن. این توری سفید که بالای سرت گرفتهاند، برای بله شنیدن است، برخیز و لااقل تو سرنوشتت را رقم بزن. بهار راست میگفت که تو مشت درشت روزگار نیستی، گلوی این میهن را توی مشتشان گرفتهاند، سر این سرزمین زده است بیرون. تو به جای ایران، به جای مردم ایران بر سرشان فریاد بزن : دستاتو بردار از گلوی من.
#دختر_آبادان