ارغوانهای داغون
آن همه شهد و شکر کز سخن ارباب میریزد، مرض قندیست که در دهان و چشم رعیت میریزند. کسی نگفته است دست داروغهها را از قاچاق نیابتی دارو ببرند، صلاح بدانند پای همان رعیت دیابتی را ببرند. اعلیحضرت، اشتباه به عرض رساندهاند، انسولین قلمی که قلم نیست ور نه ما تمام قلمها را قلع و قمع کردهایم، تنها توبهنویسان را از قلم انداختهایم. راستی چه قدر خوب میشود اگر تمام مردم ماسک بزنند، بر دهان مردم ضربدر و زیپ شلوار بزنند. زبانها را همه اخته و ختنه کنند، بر سر زبانها، چَشم، خالکوبی کنند. سرها را هم، همه سرکوب کنند، به خال لب و تبخال گرفتار کنند. آی با توام، تویی که داری برای بیماریات دست و پا میزنی، اگر دکترت تو را برای چند ماه بعد توی نوبت گذاشته است، اگر تایید بیمه دستت را تو حنا گذاشته است، اگر نسخهات یک ماه بعد تاریخ مصرف گذشته است، اگر دستخط دکترت مربوط به قرون گذشته است، اگر دارو، همین حالا پیش پای شما تمام شده و دست شما از دارو کوتاه شده است، دست من نیست، دست سیستمه. سلطان به سلامت، مشکل از تحریمهای فلجکننده و مرغ یک پا داردهای یک دنده، از کارچاقکنها و قاچاقچیها نیست، مشکل از تدارکاته، رییسجمهورِ تدارکاتچیمان رفته است تا چند ماه بعد. خدا را شکر اگر انسولین نیست استالین هست، آن قدر شیرین زبانی کنیم که قند خونمان بیفتد، آن قدر صورتمان را با سیلی سرخ نگاه داریم که این پرچم سرخ مقبول بیفتد. از آبان، از خون ارغوانهای داغون یک سال گذشته است، دیگر نه شلوغی هست نه کف خیابانهای خونی، همان ته بیمارستانها، حیاط خلوتی هست که روی اتومبیلآن نوشتهاند مخصوص حمل جنازه. شاید انسولین گیرتان بیاید، اما هنوز کرونایی هست، موشکی هست، کدخدایی هست که گیرتان بیندازد.