دوباره بخوان
همیشه محمدرضا، شاه نمیشود که صدای مردم ایران را دیر بشنود، گاه شجریان میشود که خود صدای مردم ایران بشود. داستان شیرین همیشه به کام خسرو و سراسر آلام فرهاد نمیشود، گاه خسرو آواز خود شیرین هزاران فرهاد و شیرین میشود. همیشه که شهرت به خوردن خون خلق و چنگ زدن به قدرت ختم نمیشود، گاه شهرهای که مردم را خون دل خوردهای و برای مردم چنگ زدهای. همیشه خس و خاشاک بودن برای انسان، بد تمام نمیشود، گاه خاکِ تویی که به خاطر مردم قیام کردهای، سجدهگاه هزاران انسان پاک میشود. میگویند تو رفتهای و ما هم ز دست، پس چرا هنوز صدایت در گوش این مردم خسته، پخش زنده هست؟ ببین به پیک کرونا جماعتی به شمال و جماعتی به جنوب، جماعتی به بیعقلی اربعین و صفر، جماعتی به شیرین عقلی و سفر. ببین جماعتی که دو مرحله رد کردهاند، افسوس، به سوگواری تو رد دادهاند. آیا صدای تو از آسمان به زمین میرسد؟ دوباره بخوان تفنگت را زمین بگذار، شاید کسی شنید و خیابان، اندکی خلوت کرد. انسانی فزونتر نکشت و از تختهای پر، حمایت کرد. دوباره بیا و صدای انسانهای بیصدا باش.
داشتم تمام میکردم، خبر آمد دوباره حکومت نظامی شد، صدا خفهکنها به داد مردم بیصدا رسیدند. ای مرغ سحر، تو بگو چرا این درد را از هر طرف مینویسی درد است؟