میلاد وسط بیداد
سلام بر فاطمهی بخشندهی مهربان. دوباره وسط این همه خبر ناگوار آمدهام، آمدنت را به این پیرمرد عبوس پوسیده تبریک بگویم. او که بوسیدنش هم دو نقطه اضافه خدمت خورده است. یادت میآید از همان اول هم، دل من چه قدر خودخواه بود؟ آن سال هشتاد و هشت، وسط گلوله خوردن و زمین خوردن مردم، این دل من بود که تا تو را دید، زودتر از همه، زمین افتاد و برق چشمان تو، منی را که به امید مهندسی برق، نفت را به ارشدش و پاهای جفتکرده را به دستانی پایان باز، بخشیده بود، زمینگیر کرد. چه میگویم؟ از زمین بلند کرد و تلافیِ هبوط آدم کرد. و این همه را نه خط و خالی کرد که تو در داشتن آن هیچ نقشی نداشتهای، احسن الحالی کرد که پیام نوروزیاش را تو نوشته بودی، تو خوانده بودی. میبینی انسانها سرها و آسمانها را رها کردهاند و به گرفتن سرزمینها و آسمانخراشها روی آوردهاند و تو چه دانا هموطنی بودی که زبان، نژاد و جنسیت را بدون نام درد، رد کردی و تنها همدرد تو بود که همزبان، همنژاد و همجنس تو میشد. ای جان من و جهان من، ای زنار من و ایمان من، ای آذر و آذربایجان من، ای سر من و وطن من، ای پارهی تن من و همسر من.