قربانگاه
به ما وعدهی بهشت روی زمین داده بودند، راست گفتند، بردند، همهی ما را بهشت زهرا بردند. عدهای از مردم توی کرمان زیر دست و پا له شدند، قفسهای سینهشان باز، نفسهایشان باد هوا شدند. اگر آقا محمد خان چشمها را توی کرمان کور میکرد این بار چشمان کور، آدمها را توی کرمان ترور کور میکردند. منادی صدا میزد بی آن که خونی از دماغ کسی ریخته شود انتقام سخت از عربستان و حادثهی مِنا گرفته شد. عدهای از مردم توی آسمان پر پر شدند، این بار هوا بود، اما اینگار دل هموطنان هنوز نرفته هوای خاک وطن کرده بود، گفتند ما عزیزانمان را جا گذاشتهایم، آنها روی زمین، ندیدند ما در هوا جا گذاشتهایم. زورشان چربید، خُم نگون گشت و این اشکهای ما بود که قطره قطره ریخت. چشمان ما خون است، چشمان حاکمان هم خون است، این خون همان خون نیست اما نتیجه یکسان است، هر دو خوب نمیبینیم. آی شمایی که خوب میبینید بگویید راز این عزای عمومیها چیست؟ چرا فقط ما را میبینند؟ شاید از آن چهلمین روزست، پنجم دی ماه، عزاداری را حرام و زیرزمینی کردند، عزاداری حلال، روزمینی و آسمانی شد.