عماد صفی یاری
هیچ یک از آن فراوان الکترونهایی که از تن تو عبور کردند نمیدانستند جسم آدمی فیوز ندارد که با پریدنش تعویض گردد، آنها چه میدانستند که روح انسان مثل بوی عطر میماند که اگر پرید برای همیشه پریده است. دیدی که چگونه نول با آن همه پوچ، لوس و نُنُر بودنش درست مثل این آقازادهها برای رسیدن به فاز و فَوز عظیم از روی تن بدون مقاومت تو رد شد؟ آن گاه که با بستن مدار، چشمان تو برای همیشه بسته میشود، دیگر چه فرقی میکند نام آن نول، اِرت یا زمین باشد؟ میبینی در این شهر هِرت اگر کسی نباشد که تو را بابت رفتن به ورزشگاه بگیرد، آخرالامر برق تو را میگیرد. نگران نباش حتما دههی فجر از برقرسانی به تمام ایران، به داربستهای ورزشگاه آزادی تهران خواهند گفت. کاش پدرت به حراست ورزشگاه اطلاعرسانی نکرده بود، برای اثبات بیخیالی آدمهای این سرزمین بیش از این مدرک جمع نکرده بود. در این کورههای آدمسوزی به هر که میگویی لااقل شما در این شعاع کار درست را انجام بده و هیزم نریز، مزه میریزد و از عاقبت درستکاری و ثواب و کباب میگوید. اینگار همه داریم برمیگردیم به درون پیلههای خویش، تا دوباره از نو، کِرم شویم. حق داریم به نام کوچهها گیر دهیم، ما داریم با چرخیدن به دور شمع بیتالمال راه شهدا و پروانهصفتان را ادامه میدهیم و درست در لحظهی رفتن به قربانگاه، فرزندان مردم مثل فرزندان خودمان، اصلا خودِ اسماعیلمان میشوند. آری برمیگردیم مثل آن لاکپشتی که میگفتند همهی خرگوشها را شکست خواهد داد اما فکر برگشتن را نکرده بود. داریم برمیگردیم مثل بادمجان داخل ماهیتابه، دیگر دانهای نیست برای جوانه زدن، دو رویی تمام شد، سوختیم مثل روی اسیدی دختر همسایه. داریم برمیگردیم مثل آن بتپرستان قوم ابراهیم از جشن و سور، بهت زده از شکست باورهایمان. داریم برمیگردیم مثل موسی بن عمران بعد از چهل سال، چهل شب راز و نیاز و ایمان، تقسیم کار در حکومت مردم، رازهای حکومت و نیازهای مردم، کارخانهی آدمسازی از جنس حیوان، قیمت گوشت گوسالهی سامری خدا تومن، گوسالهپرست شدیم دیگر از دم. آن گلهایی که بر سر لولههای تفنگ میگذاشتیم پَر پَر شدند، داریم با اولین پرواز برمیگردیم به جایی که وطنمان نبوده است، آقای ترامپ گور بابای هم وطن، لولهی تفنگت را کمی آن طرفتر بگیر من هموطن شما شدهام. ایران را بزن به تلافی توی سر مردم زدن حکومت ایران. تیر خلاص را بزن، هنوز در میان جسدها عدهای امید دارند، دارند دست و پا میزنند، همانها را اول بزن. اصلا امسال اول مهر شما بیا و زنگ مدارس را بزن. شاه عربستان یک پهباد را نمیتواند بزند، تو بیا و با ما لاس بزن. کِرمها مصدق را خوردهاند، از چه چیز میترسی؟ بیا و نفت ما را به نام خودت بزن. دیدید؟ نگفتم همهی ما از چلهنشینی دست خدا بر سرمان، گوسالهپرست شدیم. عماد جان تو به مکتب نرفتی و خط ننوشتی اما آیا میشود همنسلان تو تنها غمزه آزادی، استقلال و عدالت را نبینند و این سه گانه را به آغوش بکشند؟