دیوانه
روانشناس، نکیر، روانپزشک، منکر، هر دو میخواهند از تو اعتراف بگیرند که زنده بودن به هر قیمتی بهتر از سرزنده بودن به هر قیمتیست. کمیت عمری که به بیخیالی سر شود مهمتر از کیفیت عمریست که با فکر و خیال به سر برسد. اگر زندگی با عقل همچون خیار تلخی باشد که تو به منتها الیه آن رسیده باشی، ایشان میخواهند آن را برایت شیرین کنند. تو نباید بعد از آن همه تلخی، شیرین عقل شوی. باید عقل تو از کار بیفتد، پیش از آن که دیوانه شوی و یک شهر و مملکت را به هم بریزی. آنها تنها برای گرفتن وقت تو پول میگیرند با آن که منشی ایشان میگوید تو وقت گرفتهای. میگویند این همه آدم دارند زندگیشان را میکنند نه از پادگان و زندان فرار میکنند نه برای دانشگاه و ورزشگاه نامهی فدایت شوم مینویسند. حق دارند ایشان سرباز ندیدهاند که مافوقش در نبود دوربینها دست توی شلوارش برده باشد؟ برداشتن پول را نمیگویم، در نظام اتفاقا آن که خدمت میکند پول میگیرد. زندانی هم ندیدهاند که در سرویس بهداشتی تا ابد خوابش برده باشد؟ یا با اعتصاب غذای تر، مرگ برایش لب تر کرده باشد، کاووس سید امامی و هدی صابر، این نامها را که حتما نشنیدهاند. لابد نخواندهاند کندن ستارههای یک سرباز وظیفه به جرم عمل به وظیفهی انسانیاش یا ستارهدار کردن دانشجوی ترم آخری به جرم بیشتر کتاب خواندنش. فکر هم نکردهاند که چرا یک دین خاص و یک جنس خاص نباید به دانشگاه و ورزشگاه روند؟ دختران اصفهانی هم یادشان نیست که چرا خود را از روی پل به پایین پرتاب کردند؟ کسی نیست به آدم بگوید آب که همیشه آتش را خاموش میکرد پس چگونه #دختر_آبی آتش گرفت؟ میبینی ما دیوانهها آن قدرها عقلمان نمیرسد که فرق آبی را با آبی بدانیم. پروندهی پزشکی ما حتی اجازهی مسافرکشی هم به ما نمیدهد. کسی که بلد نیست چگونه زندگی کند چگونه میتواند رانندگی کند؟ اما آن که برای راندن کشتی انقلاب نیاز به گواهینامه نداشت. آن که گفت اگر اعدام اشتباه هم باشد اشکال ندارد در عوضش بهشت میروند. آن که عکس روی اسکناسها را در ماه و هالهی نور را شهریور ماه در سازمان ملل دید. آن که مردم را موسولینی پنداشت و لازم ندید حرفهایشان را بشنود. آن که ران و ساق پوشیده را قبول نکرد و زنان را لَنگ زانوی برهنهی مردان فوتبالیست دانست. آن که در ایام انتخابات از راه دادن زنان به کابینهاش و از زنان وزیر گفت، اما دو روز بعد مشخص شد زنان حتی به ورزشگاه هم نمیتوانند بروند و منظورش همسران وزرا بوده است. آن که دو سال بعد به مَثَل از لُپ لُپ در آمدهای، با از جلو برآمدگی، به زنان توصیه کرد حرفهایشان را در انتخابات بزنند. آن که در زندان کهریزک از ترس براندازی نرم اجسام سخت کاشته بود و ماههای زندانش کمتر از سالهای زندان کارگران بود. آن که ندید آتشسوزی مدرسهی شینآباد و زاهدان را و به جای آن در مجلس پرچم امریکا را آتش زد. آن که گفت برای دو سال عمر بیشتر یک بیمار هزینهی سالانه یک میلیارد تومان به صرفه نیست. این آنان نه دارو مصرف میکنند نه عصبانی هستند نه خودشان را جلوی دادسرا، بالای برجک نگهبانی، جلوی درب وزارت علوم و پایین تخت آسایشگاه بیماران اعصاب و روان آتش میزنند. آری از دید ایشان خودسوزی، خودزنی، خودکشی بچهبازیست، گناهان کبیره برای طفلهای صغیر نه برای ایشان که قدر زندگی در این مملکت را میدانند. نه برای ایشان که زندگی در این مملکت قدرشان را میداند. تلخ است که هر عابر پیادهای گمان میکند نسبت به زندگی سحر خدایاری از خود او دلسوزتر بوده است، آخر او که تن سالمش را برای زندگی سالم داده است، زندگی دوست تر از او داریم؟ کاش آن که میخواهد دست به یکی از این سه گانهها بزند لحظهی آخر به فکرش خطور کند که چه بسا دیوانههای این مملکت برای ساختن جامعهای سالم تنها یک دیوانه کم داشته باشند، تنهایشان نگذارد، پیدایشان کند، در به در، پشت هر دربی.