رامبد جوان
آقای رامبد جوان در فقه میگویند خون نجس است و دیگر کاری ندارند خون جوانان وطن است یا خون زالو صفتان. لابد شما هم پیش خویش فکر کردهاید که در نخستین قدم، فرزند پاک و بیگناهتان نباید با این خاک نجس شود. ای کاش بر سر امید فرزندتان این همه خاک نمیریختید، ای کاش به او و همنسلان او این همه صریح نمیگفتید که هیچ امیدی به آزادی و عدالت در این سرزمین وجود ندارد. ای کاش کاری نمیکردید که آن جنین گمان کند این خرابه جن دارد. ای کاش اندکی به او و پدر و مادر او اعتماد داشتید که در کاخ فرعون هم میتوان یک آزادیخواه تربیت کرد. ای کاش به او یاد نمیدادید با پول پدر و مادر میتوان هر مکانی را خرید، امروز مکان تولد باشد فردا صندلی دانشگاه و مجلس خواهد بود. آقای رامبد جوان تمام این جملات میتوانستند به شما ربطی نداشته باشند و بگویید فردا که فرزندم توی صف سفارت ایستاد این جملات بوی سفاهت میدهند و او یقهی پدر و مادرش را خواهد گرفت که چرا من را این جا به دنیا آوردید؟ اما آن جملات ربط دارند آخر آن که توی همین خاک با پول بیتالمال دستور خندیدن و خندوانه خوردن میدهد، باید پای لرزش نیز بایستد. از کجا معلوم روزی که عقل فرزندتان برسد یقهی شما را نگیرد که چرا اصلا من را به دنیا آوردید؟ آقای رامبد جوان پیش از آن که آن جا بند ناف دلبندتان را ببرند، این جا در زندان فشافویه فرزند یک مادر را تکه تکه، با چاقو بریدند. میگویند به جرم توهین به مقدسات در زندان بوده، نمیدانم مقدستر از جان یک انسان داریم؟ مقدستر از آن به دنیا خواهیم آورد؟ آقای رامبد جوان شما که پیش خود فکر میکنید به این خاک مقدس توهین نکردهاید و هوادار پیاده نکردهاید کاش یک بار به مخاطبانتان بگویید خنده بس است، از دنیا رفتن علیرضا شیرمحمدعلی مانند کانادا رفتن شما مانند برنامهی خندوانهی شما بریم و بیایم بردار نیست.