تولد
بند نافم را میبرند، برای نخستین بار پا به وطن خویش میگذارم، حمل بار تمام میشود. این نخستین دل بریدن را توی کلهام میکنند. مرد که گریه نمیکند فراموشم میشود، پشتم درد میکند. فلک این نخستین فلک کردن را رایگانم میدهد. یک قراری با من میبندند همیشه لازم نیست نخست گناهی مرتکب شوی تا تو را بزنند، گاه تو را میزنند تا گناهی مرتکب شوی. موهای دماغم بزرگتر میشوند و من از هر آن چه بادا باد و آب و هوا عوض کردن حالم به هم میخورد، از هر آن چه که به جای شرایط، من باید تغییر کنم، از هر آن چه دست شرایط را ببوسم بگذارم روی سرم، از هر آن چه خودم را ببوسم و بگذارم کنار. درخت مو که میشوم یک انگور هم نمیدهم. تازه میفهمم پر کردن تمامی فرمها برای خالی کردن عقدههای آدمهاست، از نام، ماه، روز و شهر تولدت، از دین پدر و مادرت میپرسند، از شغل پدرت، از جنس فرزند مادرت، از هر آن چه در انتخابشان نقشی نداشتهای. اینگار هی سکه انداختهاند و توی این شیر تو شیر بودنهای دنیا هر آن که را شیر آمده است به آدمخواری دعوت کردهاند. گویا برای همین همکلاسیهایت توی گوشت خواندهاند که پسرها شیرند. چند سال بعد که دیگر دهانت بوی شیر نمیدهد، با مدرکت هم کار دارند، درست با همان چیزی که به تو کار نمیدهند. درس میخوانیم که به ما پول بدهند یا پول میدهیم که درس خوانده باشیم، هر کس را به طریقی میشکنند. هر جای این سرزمین پا میگذاری مینهایی در بستر زمین به انتظار تو خوابیدهاند، نه آن که بخواهند به تو پا بدهند میخواهند از تو پا بگیرند. لَنگ هم بزنی سازشان را قشنگ زدهاند، با یک پا نمیتوانی جفت پا بپری. نقطه ضعفت را پیدا میکنند، شما مگر عاشقِِ جفت پا و کله خراب نیستی؟ آن سوی سیم خاردارهای پادگان هیچ کسی پاهایش را جفت نمیکند، پس بمانید، همین جا بمانید. بمانید تا بگندید. اما نه بروید، بروید تا از دست بروید. ما از دیوار یک سفارت بالا رفتیم تا شما پایینتمام سفارتها صف بکشید. هیچ بچهای از دههی شصت درست نمیداند از چه زمانی طنابِ طناببازیاش دست در گردن انداخت و قیام کرد؟ ای کاش کسی به نسل من بگوید از شکم مادر تا شکم طبیعت، از این بیرون کشیدن تا آن در نقاب خاک کشیدن، بر سرهزاران مزار و فراز زندگی نباید زار زار گریه کنی، در این قبر زندگی مردهای نیست. هر چه قدر سقف این قبر زندگی را برایت کوتاهتر بگیرند تا سرت زودتر به سنگ بخورد تو باید با فکر توی سرت قبر زندگی را سختتر سقف بشکافی ، روزی که به روشنایی برسی همه باور خواهند کرد تو زندهای، تو به دنیا آمدهای.