صف گوشت
عمرمان توی صف گذشت تا عمر بخریم، گفتند تمام شد، دنیای بعد. اینجا کسی از نام مرگ نمیترسد، تمام پسانداز زندگی مردم برای ثبتنام ماشین مرگ میارزد. این جا حاکم شرع گوش مردم را میخورد که حاکمان گوشت نمیخورند این شما هستید که با غیبت کردن پشت سرشان گوشتشان را میخورید. راست میگوید اینجا گوشت، بوی بد میدهد، ایشان کباب میخورند. اینجا چون پیاده تا انقلاب رفتن سخت است، با اصل حمار موج سواری میکنند. اینجا سکوت هم قیمت و تورم دارد، شکستنش معادل شکستنِ نمکدانِ سلطان عقوبت و تاوان دارد. اینجا نمیدانم در آن لحظهای که متولد شدم چند نفر را اعدام کردند؟ چند نفر را از قلم انداختند؟ چند قلم را تفنگ کردند و از کار انداختند؟ چند پسر بچه را بیپدر، خاکبر سر و راهزن کردند؟ چند دختربچه را با اذنِ پدر، همسر و بادبزن کردند؟ اما میدانم اینجا چون بر روی زخمهای ما نمک پاشیدهاند، زالوها بانمک شدهاند. دروغ میگویند که در مستی عقل انسان از کار میافتاد، این نیمکرههای راست و چپ مغز هستند که مدام از شدت فکر کردن سنگینی میکنند و به طرفی میافتند. این جا شراب حرام است، چون اگر زیاد بخوری، چون اگر زمین بخوری، یاد خاک وطنت، یاد زمین خوردنهای هموطنت میافتی.