مسیح علینژاد
گمان کردیم همین که روسری نداشته باشیم دیگر حجاب نداریم اما فریبمان دادند، از چادر بهسر کردن به چادر زدن رسیدیم. این بار نه سرمان بلکه فکر توی سرمان را داخل چادر، دست به سرمان کردند. آری ما عادت کردهایم که سورمان، چهارشنبههایمان، چهارشنبههای سفیدمان، آن همه تلاشمان برای برافراشتن نوروز و پرچم صلح، به همین راحتی یک تنه روز از نو و عزا شود. ارتجاع سرخ و سیاه، سفید را نیز به مداد رنگیهایمان اضافه کنیم. از چاهی به چاه دگر لِیلِی میکنیم، اعتراض به عمامههای سیاهو سفید، افتخار به کاخ سفید و چاههای نفت سیاه. آیا ندیدی آن جا آزادی از ترس، مجسمه شده است؟ آیا ندیدی به وقت دست دادن چه چیز از دست میدهیم؟ این همه برای تو دست زدهایم، آخر چرا به بیعرضگی ما انگشت زدهای؟ ما بیعرضگان تاریخ داد خویش از طول استبداد داخلی را به عرض استبداد خارجی میرسانیم، همچنان که فریادمان بر سر استبداد خارجی را از بلندگوهای یقهبستهی استبداد داخلی باز و آغاز کردیم.