دهه ی فجر
زمانی که دیکتاتورها از دنیا میروند، از میهن خویش بیرون میروند، از قدرت کنار میروند، تازه میفهمند آن چه اصالت دارد قدرت نیست، ضعف بشر است. ضعف در فهم این واقعیت ساده که تو به تنهایی نه قدرت انجام هر کاری را داری و نه تا ابد قدرت داری. بعد از آن همه آدمکشی و وقتکشی تازه میفهمند نوار پا ندارد و بیگانگان در اعتراضات مردم دست ندارند. با رفتن دیکتاتورها عامل وحدت مردم یعنی مبارزه با دیکتاتور از بین میرود و مردم در صفوف جداگانه پشتشان خالی، آخر صف میایستند. این تربیتشدگان حکومت قبل شروع به کندن قبر میکنند. حق مردم به دار آویختن وفاداران حکومت قبل میشود و کف دستشان حقشان،طناب دار را میگذارند. ماه عسل که تمام میشود، شغل مردم خانهداری میشود. دیگری کسی انگشت در عسل، در دهان نمیکند. در یک چشم بر هم زدن کار مردم تنها انگشت زدن در انتخابات میشود. آنهایی که قبل از انقلاب روزهی سکوت گرفته بودند کمکم با خوردن حق مردم افطار میکنند. از آنجا که زنان مقدمترند نخست حقوق ایشان خورده میشود، سپس قومیتها و اقلیتهایی که برای رای اکثریت مبارزه کرده بودند، سپس زندانیان سیاسی دیکتاتوری پیشین که در هوای بیرون زندان رویشان را پس کردهاند، پایشان را از گلیمشان درازتر کردهاند، سپس کارگران، معلمان، دانشجویان، دانشآموزان. مردم احساس میکنند فریب خوردهاند، زورشان به حکومت نمیرسد، به تلافی، یکدیگر را فریب میدهند. از وضعیت کنونی خود به جنون میرسند، مجنون دیکتاتور قبلی، از تاریخ به حقانیت او اعتراف میگیرند. آیندهشان را باختهاند، میخواهند گذشتهشان را از نو بسازند. شعار زنده باد دیکتاتور سر میدهند، حکومت به خودش میگیرد، میخواهد جشن بگیرد.