اسماعیل بخشی
آن گلوی نازنینی که تا دیروز جور دولت را میکشید و صدای کارگران بود امروز جور قوهی عدالت را نیز میکشد و صدای زندانیان شده است. اما گوسفندان این بار با کینهای تاریخی میخواهند گلوی اسماعیل را برای قربانی شدن ببرند و دیهی اجداد خویش را بستانند. آن قدر به دست سربازان گمنام زده میشود که با شنیدن نام امام زمان نتواند از جای خود بلند شود. چه شکنجهگران فهمیدهای! لابد خواستهاند به همه نشان دهند کارگری که حقوق نگیرد نمیتواند روی پای خویش بایستد. آری در کارخانهی آدم سازی زندان، کارگر نویسنده میشود و نویسنده کارگر. مملکت وزارت بهداشت میخواهد چه کار؟ متولی درمان نیز وزارت اطلاعات شده است، این بیماری خانمانسوزِ اعتراض طبیب میخواهد و چه طبیبی بهتر از پزشکان گمنام؟ آنها کارشان را خوب بلدند کاری میکنند نه خوابت ببرد نه خوابت بپرد. دم و دستگاهشان مانند کثیری از پزشکان، دستگاه کارتخوان ندارد، با تن بیمار نقد حساب میکنند. اما با این همه این وزارتخانه کاستیهایی هم داشته است"شرمندهایم، ببخشید دیر شد تازه پس از چهل سال میخواهیم به تمام تن شما برقرسانی کنیم."