کربلای چهار
گفت پایش خواب رفته است، بدجنسیام گل میکند، میروم که پایش را له کنم، یک پایش را بالا میبرد، گمان میکنم باهوشتر از آن است که همان پای خواب رفتهاش را بالا برده باشد، روی پای دیگرش نشانه میروم، نشانهام و خودم هر دو به خطا میرویم، آن پای دیگرش مصنوعیست. میگوید یک وقت فکر نکنی ناظم هستی مرا تنبیه کرده و یک پا در هوا نگاهم داشته، آن پایم را دادم تا این پایم روی خاک وطنم باشد. نگرانش نباش پا هم مثل ناخن پا در خواهد آمد اما اندکی طول میکشد شاید چند سال دیگه که اون سرِ دنیا، اون دنیا پا گذاشتم. حرفهایش آرامم نمیکند، نمیدانم این فرهاد مرض قند کدام شیرین را گرفته است که پایش را قطع کردهاند؟ اما میدانم که سرداران جنگ روی پای امثال او پای انقلاب ایستادند، برای همین است که تا آخر ایستادهاند. عملیاتی که لو رفته بود، یونسهایی که نشانی شکم ماهی را نداشتند و خدایانی که برای فریب شیطان آدم را نیافریدند، آدم را کشتند.