اتوبوس مرگ
راست میگویند رانندهی اتوبوس سکته کرده است، اما رانندهی آن اتوبوس نه، رانندهی این اتوبوس. این کشور پر است از رانندگانی که سکتهی مغزی کردهاند. آن دائم الخمرهایی که مست قدرت میرانند و دوربینها را از کار میاندازند. مسافر، دانشآموز زاهدانی باشد یا دانشجوی تهرانی، کشاورز اصفهانی باشد یا کارگر اهوازی، اتوبوس راهیان نور و پر سر و صدا باشد یا هواپیمای عاشق کوه و یاسوج و دنا ، قطار سوختهی تبریز باشد یا کشتی سوختهی سانچی، کهریزک باشد یا کوی دانشگاه، دستشویی کاووس سید امامی باشد یا حمام سعید امامی، آنها فقط میرانند، حکم را میرانند. از جعبهی سیاه تاریخ خجالت نمیکشند، فرمان، گاز و ترمز دست ایشان است، به خاطر یک تشابه اسمی،به پای رانندهی رعیت زاده مینویسند. سهم ما مسافران میشود آرزوی مرگ رانندگان و گردانندگان این زندگی. اما آخر مرگ که به همه میرسد، آن زندگی هست که برای همه نیست. از دی ماه 57 که شاه رفت تا دی ماه 97 که شاهرودی رفت، هنوز بزرگترین آرزوی این جغرافیا، آرزوی مرگ برای کسانیست که یک زندگی به ما بدهکارند. ما هنوز یاد نگرفتهایم که مرگ ارباب برای رعیت زندگی نمیشود، ارباب رعیت عوض میشود. آنهایی که آرزوی مرگ حکمرانان را میکنند، ناخودآگاه این تفکر را تقویت میکنند که در زمان حیات حکمرانان کاری از دستشان ساخته نیست. ما باید یاد بگیریم به مرگ کسی راضی نباشیم، عزراییل هم باید زنده بماند و زندگی کردن ما را ببیند.