آرش صادقی
سلام بر همه ی گلرخان آرش صفت وطنم که نان شرمنده نامشان هست و زندان شرمنده نایشان .نمی دانم بازجو در کدام جغرافیای تنت،مهر"باطل شد"زده است اما می دانم که میخ بر تابوت خود زده.برای تو می نویسم و نه برای یک رییس جمهور باد آورده! آقای صادقی،در این سرزمین هر کس بیشتر بخورد،شب راحت تر خوابش می برد،به گمانم شما به بیماری بیداری دچار شده ای که غذای زندان را هم نمی خوری،وقتی بالاترین نقطه ای که ایشان بدان رسیده اند پایین ترین نقطه تنشان بوده،به ایشان حق بده که بی اعتنایی تو به شکم و زیر شکم،اعصابشان را بیش از استخوان های تو خرد کند.کاش تو و پاره تنت،هر دو غریبه ای غربی بودین تا تاقتان می زدند، باور کن دیوارها هم دیگر طاقت این همه زدن، زل زدن،لب نزدن را ندارند،می دانم اجسام داخل زندان از آن چه ما می بینیم به شما نزدیکترند،می دانم ما اجرام خارج زندان،به هیچ دردی نمی خوریم ،می دانم مرز ایران تا شام پیش رفته است، اما به گمانم کمان تو این بار مرز ویران را مشخص کرده است،زنده بمان تا تمام این داستان پاک نویس شود.