اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این خط‌خطی‌ها قصد آفرینش ندارند تنها یک لحظه بیرون جهیده‌اند و زِهدانی نیافته‌اند. از این زمزم درد هر چه می‌خواهید بردارید، صاحب آن ملتی رنج‌دیده هستند.

بایگانی

۶ مطلب در خرداد ۱۴۰۴ ثبت شده است

در عزای ما دارند شیرینی پخش می‌کنند، هم این سوی آب و جشن غدیر، هم آن سوی آب، توی مملکت غریب. هم‌چنان که از زنده‌ی ما رای نمی‌گیرند، مرگ ما را نیز هیچ کدام، گردن نمی‌گیرند. یکی می‌گوید همه را با پدافند زده‌اند، دیگری می‌گوید نقطه‌زن هست، آدم به این بزرگی را نمی‌زند‌‌. آرش چنان در خود فرو رفته است که گویی تمام تیرها، دستش انداخته‌اند، آخر تیر را کجا اندازد، آن گاه که دو سوی مرز، هم‌میهن نمی‌بیند؟ ایرانِ من، شاگرد اول تاریخ، گیر کرده در جغرافیای ادیان ابراهیمی، از پا در آمده به دست نخستین حکومت دینی، ساسانی، خنجر از رو به رو، مسلمانان، جان به لب آمده از آخرین حکومت دینی، اسلامی، خنجر از رو به رو، یهودیان. مدام می‌خواهد زمان به عقب برگردد اما کسی برای مدرک او، برای عقب‌ماندگی او، تره خرد نمی‌کند.

یک سگ هار می‌خواهد برای ایران، بهار آزادی آورد؟ با همان ادبیات حجاب جانِ حکومت، هرکس نمی‌خواهد، از خانه‌اش، از ایران، برود. جانِ افراد غیرنظامی و سربازان وظیفه‌ی غیر اختیاری چه می‌شود؟ جان، کسی سوالی پرسید؟ مشخصات دقیق بگویید، ما تخصص داریم، گزینش داریم، کسی را بی دلیل (از زیر گلوله)، رد نمی‌کنیم‌.

یک گاو هم چون از خدایش دو شاخ گرفته، گمان برده دکترای قدرت بازدارندگی گرفته است. اسراییل، جان تمام فرماندهان سپاهش را گرفته است او شادی می‌کند که موشک‌هایش به تل‌‌آویو رسیده، گویا که برای ایشان، اسنپ گرفته است. او چه می‌فهمد، همان روز که هر جاسوسی با یک آقا جان و مشکل جوانان ما، حجاب، پُست گرفته است، اسراییل، تهران را گرفته است. او چه می‌داند تعهد که جای تخصص را بگیرد، خواب زمستانی برای مومن، عبادت و دیوارهای خانه را موش و گوش، فراگرفته است.

هم‌چون سیدِ اصلاح‌طلبان اعتراض نکرده به کشتارهای گاه و بیگاه مردم ایران در زندان، که در آبان نود و هشت و انقلاب ژینا، نتیجه‌ی تمرین سکوتش را می‌بیند، آقای سلطنت‌طلبانِ اعتراض نکرده به کشتار‌ مردم غزه، نشسته به روزه‌ی سکوت، تا ثواب آن از دست اسراییل ببیند.

مسیح‌ علی‌نژاد می‌گوید مسئول خون‌های ریخته شده در خیابان، سید علی هست، نه ترامپ و نتانیاهو. تو گویی دارد نماز جمعه‌ی بیست و نه خرداد هشتاد و هشت از زبان همان علی می‌خواند که می‌گفت مسئول خون‌های ریخته شده در خیابان، آقایان موسوی و کروبی هستند.

اگر اعلیحضرت، پس از سی و هفت سال زمامداری، صدای مردم ایران را در آبان پنجاه و هفت شنید، علی‌حضرت، پس از سی و شش سال هیات‌داری، در خرداد هزار و چهارصد و چهار، تنها صدای دشمنان ایران را می‌شنود. اصلا چه اسم بامسمایی هست، هیات دولت. مملکتی که به شکل هیاتی اداره می‌شود، حتی از انرژی هسته‌ای هم، خاموشی، همان مراسم آخر هیات‌ها را تولید می‌کند.

می‌گویند سریع انتخاب کنید، شما طرفدار هیتلرید یا استالین؟ بگویید ایران، بیرون می‌کنیم هر دو را از ایران. آباد باشی ایران، آزاد باشی زن و مرد ایران. گیرم این بار نه فقط سپاه ابرهه که ابابیل اسراییلی نیز به قصد سرنگونی کعبه‌ی ما آمده‌ باشند، ما را چه غم که از هم‌وطن، وطن، کعبه می‌سازیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۰۴ ، ۰۷:۵۹
i protester

آن همه کله گنده‌های روز که اوز را با گنده گاف آغازیدند. بیچاره مردمی که اگر دشمن، ایشان را نکشد، دشمنِ دشمن، کار را تمام می‌کند.

حال و هوای شهریور هزار و سیصد و بیست، که هم‌چنان، روس، امریکا و بریتانیا تصمیم می‌گیرند چه کسی در ایران، سر کار آید.

حال و هوای شهریور هزار و سیصد و پنجاه و نه، میهن و هم‌میهنی بی پناه، بدون ارتش.

حال و هوای بامداد بیست و سه خرداد هزار و سیصد و هشتاد و هشت، مردمی با دست خالی تا صبح بیدار.

فرقی ندارد طرفدار این حکومت باشی یا مخالف آن، هر دو باید یک ادبیات داشته باشند. یکی در تهران، مردم غزه را به پشتیبانی از حماس و مقاومت در برابر اسراییل دعوت می‌کند و دیگری در امریکا، مردم تهران را به پشتیبانی از اسراییل و مقاومت در برابر جمهوری اسلامی‌.

حکومت کودک‌کش اسراییل که نگران جان هم‌وطنان گروگان گرفته شده‌ی خویش، نزد حماس نبوده است چگونه نگرانِ جان هم‌وطنان گروگان گرفته شده‌ی ما نزد جمهوری اسلامی باشد؟

بعد از آن همه زن، زندگی، آزادی مساله‌ی ما این هست که آقازاده‌ی دومین پادشاه این حکومت پادشاه شود یا آقازاده‌ی دومین پادشاهِ حکومت قبل؟ و هر دو عقب‌مانده‌تر‌ از آقازاده‌ی دومین پادشاه حکومت دویست سال قبل که در داخل میهن به خاطر میهن جنگید و چون فهمید "ما نمی‌توانیم" به خاطر از دست نرفتن تمام میهن، با دشمن میهن، دست داد. گیرم که قرن‌ها بگویند عهدنامه‌ی ننگین ترکمنچای. آخر باید ایرانی باشد که در آن انقلاب مشروطه باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ خرداد ۰۴ ، ۰۷:۵۷
i protester

"مشترک مورد نظر در شبکه، موجود نمی‌باشد." آخر چگونه هست با این همه زندگی نکردن، این همه می‌میریم؟ حتما اشتباهی رخ داده، شاید که نیم‌رخی، ما را به اشتباه انداخته است، نباید این همه ماه‌رخ به این زودی، پَر پَر شوند. اینگار که ابراهیم را دختری باشد و این بار، قربانی شدن او، برای هیچ خدایی مهم نباشد. و هاجر را چشمه‌ی زمزمِ دلهره‌ای که سرانجامش فرو ریختن دل و ایمان، این بار نه شیطان، که خود خدا را سنگ زدن، تمامِ حج باشد.

میدان آزادی، سوار شده باشی به مقصد اسلام‌شهر و جسدت در بیابان رها شده باشد، چه داستان آشنایی، تو گویی داریم درباره‌ی وطنمان، ایران، پس از وعده‌ی آزادی پنجاه و هفت، سخن می‌رانیم. می‌بینی هر روز از نازِ نازنین‌ها، تنها تلخی همین جناسِ ناتمام، یک جنازه باقی می‌ماند.

تو گویی زن را از مردِ دو پای ایرانی، نه توی دست در امان باشد نه میان دو پا، نه خاورمیانه نه خاور دور. اینگار که هنرِ نر بودن نزد ایرانیان هست و بس. آن قدر اهل حساب و کتاب، که می‌داند اگر دخترش را سر ببرد، آب از آب، تکان نمی‌خورد و اگر دختری را سر ببرد، پدر او، برای کشیدن چهار پایه‌ی اعدام، نخست، می‌بایست معادل دیه‌ی پنجاه شتر، کارت بکشد. و یا اصلا مثل آن شهردار اصلاح‌طلب، شتر دیدی، ندیدی، ذره‌ای، استرس نکشد. آیا یک پدر و مادر توی سرزمینِ مادری خویش، باید، این همه، عذاب بکشند؟ جگر گوشه‌ای، گوشه‌ی قبرستان، زیر خاک، خاکی بر سر، چه تلاش طاقت‌فرسایی که درست بهشت(زهرا) را زیر پای مادرانِ ایستاده بر لب گور، بنا کرده‌اند. نگاه کن با ولی فقیه، کار میهنی که پوریای ولی‌اش به خاطر مادر رقیب، زمین می‌خورد، به کجا کشیده است که دختر هم‌میهن و بیگانه، زمین می‌زند، کارد می‌زند، روی زمین، توی زمین، فرو می‌کند.

دختری که اهل کار و پیکار بوده است، برای همیشه بیکار شده است. آفرین به این همه کار آفرینی، چه زود به مقصد رسیده‌ایم، به اسلام شهر، به مدینه‌النبی؛ صدای ضبط، الهه‌ی ناز را خاموش کنید. شهر را چراغانی کنید. از چند روز قبل از جشن چند کیلومتری نیمه‌ی شعبان و داستان لپ‌تاپ دانشجوی دانشگاه تهران، تا چند روز قبل از جشن چند کیلومتری عید غدیر و داستان گوشی الهه‌‌ی اطراف تهران، چه راه‌بندانی، راه انداخته‌اند، دختر و پسر، در پوست خود نمی‌گنجند، استخوان شده‌اند در خاک وطن، جدا از هم، با رعایت موازین شرعی، با حجاب کاملِ کفن، بدونِ ترسِ اسلامِ ناب از انقلاب، که انقلاب‌ها همه داخل شلوارها، تو اگر برخیزی، من اگر برخیزم، رخ خواهند داد. در بلندگوهای رسمی اعلام می‌کنند که بترسید بترسید ولو از یک هم‌شاگردی سلام. حالا به ما حق می‌دهید که گفته بودیم میان زن و مرد، دیوار بکشند، میان من و شمای اهریمن.

چه تنها منی، زنی، مردی، مردمانی، درست وسط بیابان؛ هر دو از بوق سگ تا خروس‌خوان دنبال کار و یک لقمه نان، اما تصویرِ پرده‌ی نمایش حکومت مکار: یکی خلاصه به داشتن آن چیزِ دگر و دیگری متهم به بردن هوش و حواس از آزارگر، یکی بدون حیاط خلوت، یکی بدون حیا در جلوت. هر دو پیرهن پاره نزد گرگِ فقر، خشم، درد، عقده‌ی یک زندگی بدون مرگ، اما شبکه‌ی نمایشِ وسط حال: زلیخا و پیرهن پاره‌ی یوسفِ پیامبر. این همه برای قُرقِ خیابان به دست اهریمن، دعا سفارش داده‌اند برای یافتن پیرهنِ هم‌‌میهن. الهه‌ها همه فی امان الله، امنیت تنها برای آیت‌الله. باید که زنان از جامعه، به زیر کشیده شوند و مردان برای آن زیر، نقشه بکشند. تاکسی بانوان، پارک بانوان، دانشگاه بانوان، همه با غیرت. جامعه بدون زن، بدون مرد، بدون آشوب در تن، بدون انقلاب در وطن، بدون یک من در بهمن توده، بدون یک ما برآمده از دو تا منِ سرخورده.

#الهه_حسین_نژاد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۹ خرداد ۰۴ ، ۰۷:۵۶
i protester

گاه برای گرفتن خروجی از یک سیستم، نیاز به صبوری برای فراهم شدنِ چندین ورودی می‌باشد، استدلال غلط و شایع آن هست که به محضِ برآورده شدن نخستین ورودی، انتظار خروجی داشته باشیم و مترصد دریافت نکردنِ خروجی، خواستار بازگشت به دوران بی ورودی باشیم. این رسم سیاست‌ورزی ما در دویست سال گذشته بوده است، درست از همان سال هزار و دویست و هفت که فتحعلیشاه پس از شکست ایران و عهدنامه‌ی ترکمنچای به این باور رسیده بود که بهترین سلاح همان نیزه‌های قدیمی آبا اجدادی‌ ماست نه سلاح‌های جدید و توپ‌خانه‌ی متحرک سپاه عباس میرزا. شما حق به جانب بودن این تفکر را در تمام روزهای پس از شکست اصلاحات جزیی در این سرزمین می‌بینید، هم‌چنان که دیکتاتورخواهی پس از هرج و مرجِ ناشی از مشروطه‌ خواهیِ ناکار‌آمد، ناسزایی ‌گویی به رضا شاهِ روحت شاد یک صد سال بعد، پس از اشغال ایران به دست روس و انگلیسِ دست‌بوس پَرور، قیام چریکی و مسلحانه پس از کودتا، حصر، ساواک، خودکامگی مترقیانه، زانو زدن مجاهدین در برابر انقلاب سیاه عمامه‌ پس از انقلاب سفید ملوکانه و رستاخیز، تنها حزب یگانه، اصل ولایت فقیه و بازگشت به هزار و چهارصد سال قبل پس از تو دهنی به تنها دولت طرفدار آزادی بیان، از کودتا تا پنجاه و هفت، مرگ بر تمام حاکمان جمهوری اسلامی پس از اعدام‌های شصت و هفت، پس از قتل‌های زنجیره‌ای از وسطِ بیابان هفتاد و هفت تا کف خیابان نود و هشت، مرگ بر تمام مخالفان جمهوری اسلامی، پس از وعده‌ی غیر صادقِ آزادی از پس زن، زندگی، آزادی. در این میان، حکومت نیز همواره ترجیح داده است رابطه‌اش را با غرب و شرق به گونه‌ای تعریف کند که به سرکوب بهتر مردم منجر شود نه تقویت وطن و هم‌وطن در برابر بیگانه، فرقی هم ندارد محمد‌علی شاه شرق‌زده باشد یا محمدرضا شاه غرب‌زده یا علی‌شاهِ لسانا نه شرقی نه غربی. این چنین هست که برای حل کوچکترین مساله‌ها، بیچاره شده‌ایم. عقب‌مانده‌تر از عباس میرزای دویست سال قبل در دانستن دلایل عقب‌ماندگی، بی‌برق‌تر و بی‌رمق‌تر از جرقه‌ای که دل به آزادی کسی یا چیزی ولو یک الکترون داشته باشد، هنوز و هر روز تاریخ را قسم حضرت عباس می‌دهیم که بگو ایران و ایرانی فلان هست نه فلان فلان شده، گربه با پرچم شیر و خورشید هست نه موشِ خاموشِ گور به گور شده. ما هرگز شاهنامه را درست نخوانده‌ایم، هیچ کس با عبور از یک خان، رستم نمی‌شود، شرط لازم، جانشین شرط کافی نمی‌شود. تو گویی سماجت سیاسی روشنفکران ایران، یک صد سال قبل از ملی شدن صنعت نفت، از شدت افسردگی، در همان حمام فین کاشان، برای انتقام از شاه، دین و ناصرالدین شاه، شاه رگ خویش را زده است، بدون خروجی، بدون ورودی.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ خرداد ۰۴ ، ۰۷:۵۵
i protester

سر شما همیشه به کتاب خواندن گرم بوده است، شاید برای همین هست که مدام دلسرد می‌شوید تا سرد و گرم روزگار، هر دو را چشیده باشید‌. اما خیلی وقت هست که سوادتان نم کشیده است، در عجبم با آن نم، این منِ شما، چگونه آتشش، این همه تند هست؟ داخل سرویس بهداشتی را می‌گویم، آن جا که داشتید دم به دم، از یک میانِ چو نی، پیرهنِ عروس بر تنِ وی، لب، به امانت، می‌گرفتید. آخر، سر کار، بر خلاف بیگاری خودِ کار، سیگاری کشیدن حرام هست، باید آن را به نهان‌خانه ببرید، به جایی که دست مدیر کارخانه به آن جا نرسد. نباید کار دست خودتان بدهید، کارتان را از دستتان بگیرند. من دستم را جلوی چشم‌‌های دماغم می‌گیرم، شما هم دیگر نکشید. خواهشا همین که از همه‌ی عالم و آدم می‌کشید، کافی‌ست، بیش از این نکشید. برق‌ها رفته‌اند، هواکش‌ها از کار افتاده‌اند. اصلا هوایی نیست که کشیده شود. بوی بد به احترام آرایه‌ی ادبی مراعات نظیر، نظیر به نظیرِ بوی اگزوز سرویس رفت و آمد کارکنان، حمام قلع و انسان‌های شادروان، از همه جا بلند شده است. پمپ آب نیز با برق، هم‌سرنوشت شده است، سیفون را هم بکشید مثل ترمز توی برف سفید، روسیاه شده است، با این همه، شما، آن سیگار را نکشید. عمرتان کوتاه می‌شود، آخر انصاف نیست، خدای روح خدا این همه زحمت کشیده است، بعد، آن وقت، شما، کمتر زجر بکشید. این حرف‌ها را می‌زنم، یک وقت، خدایی ناکرده، دلتان نگیرد، خدا جانتان، جان شما را سر وقتش ‌می‌گیرد، بندگان خدا نیز، تا چند سال، برای شما، سال می‌گیرند‌. هر سال، پشت سر هم، مثل یک سرگرمی، دورهمی، مثل یک جشن، عزا می‌گیرند‌. پس غم آینده مَخورید. حال را بچسبید و با یک کام و حساب سرانگشتی، به کامِ مرگ فرو نروید رسم هست لب‌ِ جام‌های شراب را به هم می‌زنند و می‌گویند به سلامتی، اما حالا که نوبت گردن باریک خراب او و کمر باریک سیگار بدون برگِ طبقه‌ی کارگر شده است همه می‌گویند ناسلامتی‌. معلوم نیست او سر سیگار را می‌خورد یا سیگار سر او را. عمر چه کسی زودتر تمام می‌شود؟ چه کسی را زودتر، وسط عشق و حال، می‌بَرند؟ تصدقت بشوم آن قدر سیگار نکشیده‌ای که تصور می‌کنی احدی با یک بار کشیدن، عمرش، مثل طناب دار کشیدن، به سر ‌می‌آید. دنیا از دست شما بچه مثبت‌ها چه می‌کشد؟ همان بهتر که روی شما خط بکشد و حتی شراب یک خط را هم با شما، سر نکشد. سر شما به همان کتاب، سالمرگ و داغِ کام دیدن گرم، شما را چه به این سرگرمی‌های بالای هجده سال و خوابِ کامِ داغ دیدن؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ خرداد ۰۴ ، ۰۷:۵۳
i protester

دارد از دست می‌رود، آخر یک کاری دست خودش می‌دهد. دست‌هایش را ندیده‌اید؟ بیخِ گوش شما، آن همه بخیه و صلیب، روی دستش کشیده‌اند، آخر او از زندگی، زندگی از دست او چه می‌کشد؟ یک رگ، یک شاه، یک شاهرگ، سالم، باقی مانده است، اینگار همه کیش و مات یک ماتم بزرگ، اما هنوز ‌هم‌چون ابراهیم، تبر، بر گردن یک بت بزرگ. شاید این همه خیری که توی زندگی شنوفته است، نتیجه‌ی آن همه دعای عاقبت بخیرِ بچگی باشد. یقه‌ی چه کسی را باید گرفت؟ مادر بزرگ؟ بیچاره او، نه، شاید یقه‌ی آن آخوندِ بدون یقه‌ی گردن کلفت، آلتِ دستِ آقا بزرگ. او بود که می‌گفت، همه چیز، دست خداست، حتی دست همان کودکی که دستش را توی بمباران غزه از دست داده است یا دختری که چشمش را پس از آبانِ سراسر غصه. چه زندگی‌های یکدستی می‌خواهند. جامعه‌ا‌ی یکنواخت، سربسته، همگی سرباز، بدون یک لحظه سر، باز زدن، ولو یک نت خاص، نواختن، سازِ دلخواه، از نو، زدن. می‌گویند باید یک وقتی داشته باشیم برای حرف نزدن، برای حرف را، دار زدن، برای سکوتِ مطلق، کتابخانه که نه، خانه‌ی ابدی، وقتِ آزاد، سینه‌ی قبرستان، نه هم‌چون مشتِ گره کرده، یک مشت شوت مطلق، با سراب، بدون عذاب، حُقنه کرده‌. باید سرک بکشند کسی سرکشی نکند، دختر و پسر به هم، با هم، دست نزنند، حرف نزنند. زندگی دو روز بود، دوم خردادش، تمام شد، نوبت روز ایشان، زور ایشان شده است، خدایی که شهر را آزاد کرده است، برای جنایات خودش. مثل اسراییل پس از حماس، جمهوری اسلامی پس از عراق، مثل تحریم یک سایت از پس فیلترینگ آن یکی سایت، مثل بی‌برقی تابستان، پس از نکبتِ زمستان، یک زندگیِ خاموش یکدست بدون صدای اعتراض یک پنکه، زنده باد گفتن برای این شکرستان. مثل خواب شیرین یک شیرین عقل، با پای مقطوع از مرض قند، یک زندگی شیرین، کاملا یکدست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ خرداد ۰۴ ، ۰۷:۵۲
i protester