اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

درد ضربدر درد

اعتراض

این‌ صفحه‌ی پر از خش درد مشترکیست که مالکیت خصوصی ندارد، تازه به دوران رسیده‌‌ای که پدر و مادرش را در اعدام‌های دسته‌جمعی وبلاگ‌ها از دست داده است، این جا خبری از صنعت چاپ و رسالت چاپیدن نیست، این جا فالوئر، شیعه و حواریون نداریم، این جا با شراب کهنه و آب تشنه به آفرینش خدایان اعتراض داریم.

بایگانی
دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۸، ۱۲:۲۷ ق.ظ

احکام سنگین و عقول سبک

ای کاش آدم‌هایی که بعد از این همه سال بیدار می‌شوند، با بازگشت به جامعه مثل اصحاب کهف آرزوی مرگ نکنند. این آخرین جمله‌ای بود که قلمم با آن کاغذ را بوسیده بود و گذاشته بود کنار. آخر از آن شب به بعد من به جای خانه در غسالخانه بودم. قرار بود فکرم را شست و شو دهند تا خودم با پای خویش از زندگی دست بشورم. جان لوله هفت تیر احساسم خیره به فشنگ هفتم مانده بود و خبر نداشت این دنیا تَه تَه‌اش شش حس دارد. این قدر همه چیز زود اتفاق افتاده بود که با این که من به بازداشتگاه رسیده بودم چایی‌ام هنوز به دمای تعادل با محیط خویش نرسیده بود. آن قدر رعب‌آور آمده بودند که پاهایم هم‌چون کفش‌هایم جا مانده بودند. توی راه پله‌ها همسایه‌ها برای تنگی نفسم اسپند دود کرده بودند. حتما کاری کرده است، پس چرا محمد طه یِ من را نمی‌برند؟ سیاست پدر و مادر ندارد اگر داشت درست تربیت می‌شد. بیا توی خونه در رو ببند، آخرش بی‌بی‌سی با خانواده‌اش مصاحبه می‌کنه. از خودشونه، شما چه قدر ساده هستید؟ دعوای طلبگی نگهبان ساختمان و راننده‌ی اسنپ هم من را آن قدرها حساب نمی‌کرد. محرم و نامحرم کردن برای تقسیم بر دو کردن جامعه بود نه برای ضرب و شتم یک مخالف ِجنس مخالف. آخر داستان، چشمان تیز و هیز ایشان نبود. تازه به چشمانم چشم‌بند زده بودند و قرار بود دنیا را جلوی چشمانم آورند‌ و چه شهر فرنگی بود این نخ تسبیح رافت اسلامی، زندان. صاحبان زمان، زمان را توی اتاق تاریک نگه داشته بودند و می‌خواستند به آخر‌الزمان ایمان آورم. باید یوزر و پسورد آن یهودی که بر سر پیامبر خاکروبه ریخته بود را می‌دادم، گویا به جای او به عیادت من آمده بودند. باید حدیثی از پیامبر می‌آوردم که به جای بوسیدن دست کارگر دست کارفرمای او را ببوسید، نشان به آن نشان که خدیجه کارفرمای ‌پیامبر بوده است. باید این چنین روایت می‌کردم که علی دست برادرش را به خاطر بدحجابی سوزانده بود، گویا تار موهایم بیت المال و مال بیت بوده است نباید با ایشان بیرون می‌رفتم. اقدام علیه امنیت ملی با یک قلم دوربین و یک قلمِ کوته‌بین وثیقه ‌بردار نبود اما بدشان نمی‌آمد واو وثیقه بیفتد، حالا املایش غلط هم می‌شد لاک غلط‌گیر توی جیب شلوارشان بود. حکم دادگاه از قبل آماده بود، به تعبیر عرفا در لوح محفوظ نوشته شده بود‌. منتها دیگر مثل قدیم تنها پرتاب یک تاس تعداد سال‌های زندان را مشخص نمی‌کرد، متناسب با تورم تاس خریده بودند. تا آن جا که جا داشت روی نمودار هم می‌بردند تا همه بالای دَه، قاضی القضات خشنود و ایشان با نمره‌ی قبولی رستگار شوند. برای مردمی که آخر تابستان مثل هندوانه‌ی روسفید با صاحب‌خانه‌ی خوبشان توی کوچه روسفید می‌شدند و در به در دنبال یک سرپناه بودند، چه فرقی می‌کرد ما بیست و چهار ساعت بیرون از خانه پشت میله‌های زندان باشیم یا بیست و چهار سال؟ در این بیست و چهار سال حتما خاک شدنِ آبروی مردمِ این روزهای کوچه و بازار، در جایی بدتر از خاوران فراموش می‌شد و حداقل سه رییس جمهور تنفیذ و از شعار‌های خویش تنقیح می‌شدند و لابد در پایان دور دوم خویش این خواجگان دربار می‌گفتند من تنها رییس جمهور مرد هستم نه رییس جمهور مردم. برخوردهای قوه‌ی قضاییه‌ی با دو سه تا دانه درشت هم ملاکی شده بود برای آن که مشت نمونه‌ی خروار و در مورد ما درست عمل شده است. آخر حکمِ مشتِ نمونه، شلاق را هم آورده بودند تا یادمان نرود در سرزمینی که همه کلاه خویش را سفت چسبیده‌اند کلاه نداشتن گواه بد مستیست، تازیانه‌اش را باید بخوریم. حالا که دارم توی سرویس بهداشتی زندان می‌نویسم صدای حسین حسین آن قدر بلند هست که صدای امام هفتم هم از زندان هارون شنیده نشود. حسینی که نماد اقدام علیه امنیت ملی حکومت شام بود و چه بسا در عصر ما به اتهام توهین به مقدسات و لج کردن با حج زودتر از این حرف‌ها دستگیر می‌شد. و من هنوز بعد از این همه درد پیش از آرزوی مرگ در پی اثبات زنده بودن خویشم.

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۶/۱۱
i protester

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی