بهروز بوچانی
آنگاه که از دست کسی کاری ساخته نیست و دارند تو را به جهنم میبرند، نوشتن، عروج به بهشتی خود ساخته است. به یک باره از به صلیب کشیده شدن رهایی پیدا میکنی و پسر خدا که هیچ، خود خدا میشوی. دیگر مهم نیست پسر باشی و تا هجده سالگی برای حکم اعدام به جرم قتل عمد امانت داده باشند و یا دختر باشی و تا هجده سالگی برای حکم ازدواج به جرم تولد غیرعمد همان امان را هم نداده باشند. برگهای سفید نه همچون کفن به روی تو بلکه همچون برف به زیر ردپایی از قلم تو، شرف اشرف مخلوقات میشوند. قلمت که قیام میکند، تمام زجردیدگان این تاریخ و این جغرافیا از گورهای خویش برمیخیزند و درفش کاوهی آهنگر در این قیام و قیامت میشوند. گمان میشود اگر قلم و کاغذ را برای اعتراف یا برای امضا کردن اعتراف نیابتی به تو داده باشند کار تو تمام شده است و در بنبست، داستانت برای همیشه پایان باز میشود، اما این چنین نیست گاه ننوشتن همان کار نوشتن را میکند. با نوشتن و ننوشتن امید داشته باش، امیدت نباید همراه با تو اعدام شود، نسلهای بعد امیدت را از زمین برخواهند داشت. شاید برای زمین گذاشتن تمام تفنگهای دنیا، برای تنها نماندن با تمام کوهستانهای دنیا، همین یک امید را کم داشته باشند.