اسیدپاشی اصفهان
در نصف جهان دگر آبی نیست، آن حوض وسط نقش جهان آبرنگ است، این دوچرخهها که میبینی تک جنسیتیست، همهاش نیرنگ است. ما را مثل رفیقان نیمه راه روی سرمان نریختهاند، بیرون از خانه به زندان نبردهاند، روی صورتمان اسید ریختهاند، در خانهی خویش به زندان بردهاند. سهم عدهای آقا، خان زاده پستهای مادامالعمر شد، سهم ما خانمزادهها دردهای مادامالعمر شد. دنیا به ما روی خوش نشان نداد، ما نیز زین پس به دنیا روی خوش نشان نمیدهیم. آن که گفت چشمها را باید شست، شاید خبر نداشته است عقل کثیری به چشمشان، عقلها نیز شسته میشود. این نیمهی جهان، این نیم رخم برای گفتن دردها کم است، آن نیمهی دگر هم گر من طلب کنم، در یا زبان خویش دوباره از نو باز و سپر کنم، ترسم از آسمان اسید ریزد و نمازِ باران قضا کنم. آن باز و این اسید همهاش آب میشود، این روی من است که خرابتر میشود.